فراس. [ ف َ ] ( ع اِ ) نوعی از خرمای سیاه جز شهریز. ( منتهی الارب ). خرمای سیاه. ( فهرست مخزن الادویه ). خرمای سیاهی که شهریز نیست. ( اقرب الموارد ). فراس. [ ف َرْ را ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ). اسد. ( اقرب الموارد ). فراس. [ ف ِ ] ( اِخ ) رجوع به بنی فراس شود. فراس. [ ف ِ ] ( اِخ ) ابن حسن خراسانی. از شاگردان احمدبن خلف و محمدبن خلف است که از سازندگان آلات فلکی بودند. ( از فهرست ابن الندیم ). فراس. [ ف ِ ] ( اِخ ) ابن یحیی همدانی کوفی. کاتب و محدث است. ( منتهی الارب ). وی مکنی به ابویحیی نیز بوده است. ( یادداشت به خط مؤلف ).
این اصطلاح دو کلمهای شامل فِر-آس احتمالا جنبه باستانی واژه مزبور راه و آیینی است به یادرگار مانده از فرد یا گروهی خاص ترجیحاً از نژاد مو فِری. آس، پایه کلمات بسیاری در زبانهای فارسی، عربی، آذری، انگلیسی بوده، و منشاء هر زبان باستانی که باشد دیگر زبانها به صورت وامواژه از آن استفاده کردهاند.
جملاتی از کاربرد کلمه فراس
افراسیابکلا، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان نور در استان مازندران ایران.
از فیلمها یا برنامههای تلویزیونی که وی در آن نقش داشته است میتوان به آب برای فیلها، جک فراست، جارهد اشاره کرد.
ای ترا جاه قباد و حشمت افراسیاب پیش تیغ عزم تو منسوخ تیغ آفتاب
و یا به برزو برو کتف پور کیکاووس کمند پر خم افراسیاب را ماند
دودمان آل افراسیاب که از ۸۴۰ م تا ۱۲۱۱ م میلادی بر بخشهایی از آسیای میانه حکومت میکردند آلپ آر تونقا را جد خود میدانستند.
کجا مادرم دخت افراسیاب که بگذشت زآن سان بدریای آب
عشقگفتا زهی فراست عقل که تصورکند خیال محال
اگر جنگ فرماید افراسیاب نماند که چشم اندر آید بخواب
پس آگاهی آمد به افراسیاب که شاه جهاندار بگذاشت آب
همه کوه و رود و بیابان و آب نبیند نشانی ز افراسیاب
در راهحلی متفاوت برای این مسائل، تعدادی از ریاضیدانان نظریههای جایگزین منطق ریاضی به نام منطقهای فراسازگار را ابداع کردهاند که اصل انفجار را حذف میکند. اینها اجازه میدهند که برخی از اظهارات متناقض بدون تأثیر بر سایر شواهد اثبات شوند.
اَشکبوس نام یکی از پهلوانان شاهنامه فردوسی است. او مبارزی کشانی است که به افراسیاب در جنگ با ایرانیان کمک کرد.
گر او را بدی بر تو بر دستیاب به ایران کشیدی رد افراسیاب
تو پاسخ فرستی به افراسیاب که از کین اگر شد سرت پر شتاب