معنی کلمه فراز آمدن در لغت نامه دهخدا
از درخت باردارش بازنشناسی ز دور
چون فرازآیی بدو در زیر برگش بار نیست.ناصرخسرو.فرازآمد به گرد بارگه تنگ
به تندی کرد سوی خسرو آهنگ.نظامی. || رسیدن :
دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوز
فرازنامد هنگام مردمیت هنوز.آغاجی.مار را چون اجل فرازآید
به سر راه خلقش آز آید.سنایی.چو سقراط را رفتن آمد فراز
دواسبه به پیش اجل رفت باز.نظامی.که هنگام کوچ آمد اینک فراز
به جای دگر میکنم ترکتاز.نظامی. || پیش آمدن : آخر ملک کشمیر به صلح فرازآمد. ( مجمل التواریخ و القصص ). || پدید آمدن :
فرازآیند از هر سو بسی مرغان گوناگون
پدید آرند هر فوجی به لونی دیگر الحانها.ناصرخسرو. || وارد شدن : روا نبود که فرزند رسول فراز آید وبرنخیزی. ( تذکرةالاولیاء ).
|| بالا آمدن :
نگونسار گشتی به چاه دراز
که هرگز از او برنیایی فراز.اسدی. || به هم آمدن. بسته شدن :
دوش نامد چشمم از فکرت فراز
تا چه میخواهد ز من جافی زمن.ناصرخسرو.کنون در زیر هر گلبن قنینه در نماز آید
نبیند کس که از خنده دهان گل فرازآید.فرخی. || بازآمدن :
به خسته درنگری صحتش فرازآید
به مرده برگذری زندگی ز سر گیرد.سعدی.