معنی کلمه فرار در لغت نامه دهخدا
فرار. [ ف َ ] ( ع مص ) گشودن دهان ستور را برای دانستن سن او از روی دندانهایش. ( اقرب الموارد ). دندان ستور نگریستن. ( مصادر اللغة زوزنی ). || ( اِ ) بچه شتر و بز و گاو وحشی. ( اقرب الموارد ) ( فهرست مخزن الادویه ). بره میش و بزغاله و گاو وحشی. ( منتهی الارب ). || ج ِ فریر. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به فریر شود.
فرار. [ ف َرْ را ] ( ع ص ) سخت گریزنده و پویه دونده. ( منتهی الارب ). فارّ. ( اقرب الموارد ). رجوع به فارّ شود. || ( اِ ) در عبارت حریری بمعنی زیبق است بسبب سرعت سیلان آن ، و نیز به اصطلاح اهل صناعت کیمیا زیبق است. ( فهرست مخزن الادویه ): و انصَلَت َ منا انصلات الفَرّار. ( حریری از اقرب الموارد ). رجوع به زیبق و زاووق شود.