فراخته

معنی کلمه فراخته در لغت نامه دهخدا

فراخته. [ ف َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) افراخته. افراشته.
- فراخته بال :
چیست مرغابی فراخته بال
سر او را به دو جهت منقار.سوزنی.- فراخته سر :
بر هفت فلک ، فراخته سر
تاج قزل ارسلان ببینم.خاقانی.

معنی کلمه فراخته در فرهنگ معین

(فَ تِ ) (ص مف . ) نک افراخته .

معنی کلمه فراخته در ویکی واژه

نک افراخته.

جملاتی از کاربرد کلمه فراخته

ما نخل سرافراخته گلشن عشقیم از غیر تو پیوند بریدن ثمر ماست
ای به تو افراخته سر مملکت وی به تو افروخته دل روزگار
طوبی برافراخته بالای تو رسوا حورا برافروخته سیمای تو ضایع
جمله کفها در دعا افراخته نغمهٔ ارنی به هم در ساخته
بدو گفت کای پور سالار سر برافراخته سر ز بسیار سر
یکی را به دندان برافراخته یکی را به زیر پی انداخته
مرا پور مرجانه بنواخته به منشور ری سر برافراخته
یکی خوب کاخ از در پهلوان برافراخته همچو خرم جنان
پیوسته بر افراخته باشی و تن آسا کاندر صف دولت تو فرازنده لِوایی
بدین فرخی شاه فیروزمند برافراخته سر به چرخ بلند