فراخ بر

معنی کلمه فراخ بر در لغت نامه دهخدا

فراخ بر. [ ف َ ب َ ] ( ص مرکب ) فراخ سینه. ( ناظم الاطباء ). دارای سینه ٔپهن و خوش اندام : عبدالملک مردی بود سپیدروی و فراخ بر و میانه بالا. ( مجمل التواریخ و القصص ).

معنی کلمه فراخ بر در فرهنگ معین

( ~ . بَ ) (ص مر. ) فراخ سینه ، پهن - سینه .

معنی کلمه فراخ بر در فرهنگ عمید

فراخ سینه، آن که سینۀ پهن دارد.

معنی کلمه فراخ بر در فرهنگ فارسی

( صفت ) دارای سینه پهن و خوش اندام فراخ سینه پهن سینه .

معنی کلمه فراخ بر در ویکی واژه

فراخ سینه، پهن - سینه.

جملاتی از کاربرد کلمه فراخ بر

جهان امن و، روزی مردم فراخ برو بومش آباد، از ایوان و کاخ
یکی باغ پیش اندر آمد فراخ برآورده از گوشهٔ باغ کاخ
اگر من روم زین جهان فراخ برادر به جایست با برز و شاخ
به خیره ز آن که ترا دامنی است پهن و دراز فراخ بر قد و بالای این سپهر کهن
چنان شده است جهان فراخ بر من تنگ که در بدن نفسم را نمانده راه گذر
قوله تعالی: أَ لَمْ تَرَوْا نمی‌بینید؟ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ که اللَّه شما را نرم کرد و بفرمان، ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ هر چه در آسمانها و زمینها چیز است وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ و تمام کرد و فراخ بر شما نعمتهای خویش ظاهِرَةً آشکارا وَ باطِنَةً و نهان، وَ مِنَ النَّاسِ و از مردمان کس است مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ که پیکار می‌کند در خدای و باو می‌پیچد بِغَیْرِ عِلْمٍ بی‌هیچ دانشی وَ لا هُدیً وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ (۲۰) و بی‌هیچ نشان و بی‌هیچ نامه روشن.
دو سه فرسنگ رفت بس بی سنگ وین جهان فراخ بر وی تنگ
با ساغر و با رباب تا روز فراخ بر یاد رخت می زدم و می خوردم
مگر چون شود راه بر من فراخ برم رخت بیرون ازین سنگلاخ
و قیل فی معنی الآیة: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تصدیقا آمنوا تحقیقا. میگوید: ای شما که از روی تصدیق ایمان آوردید از روی تحقیق ایمان آرید. شریعت پذیرفتید، حقیقت بپذیرید. شریعت چیست؟ حقیقت چیست؟ شریعت چراغست، حقیقت داغست. شریعت بند است، حقیقت پند است. شریعت نیاز است، حقیقت ناز است. شریعت ارکان ظاهر است، حقیقت ارکان باطنست. شریعت بی‌بدیست، حقیقت بی‌خودیست. شریعت خدمت است بر شریطت، حقیقت غربتست بر مشاهدت. شریعت بواسطه است، حقیقت بمکاشفه است. اهل شریعت طاعت دار است و معصیت گداز، اهل حقیقت از خویشتن گریزان است و بیکی نازان. اهل شریعت در آرزوی خلد و نعیم باقی است، اهل حقیقت گستاخ و مشغول بساقی است. ابتداء حقیقت در وی است که پدید آید، و حسرتی که ترا فرو گیرد، جهان فراخ بر تو تنگ کند، اندرون پیراهن بر تو زندان کند. آتشی در جانت زند، عطشی در دل افکند. سوز بینی و سوزنده نه، شور بینی و شوراننده نه. مساعدی نه که با وی چیزی بگویی، هام دردی نه که با وی طرفی بنشینی.