فجل

معنی کلمه فجل در لغت نامه دهخدا

فجل. [ ف َ / ف َ ج َ ] ( ع مص ) نرم و فروهشته گردیدن. ( منتهی الارب ). استرخاء. ( اقرب الموارد ). || سطبر شدن. ( منتهی الارب ). غلیظ شدن. ( اقرب الموارد ).
فجل. [ ف ُ / ف ُ ج ُ ] ( ع اِ ) ترب. ( منتهی الارب ). به پارسی ترب گویند و به هندی مولی. ارجانی گوید: گرم و خشک است در دو درجه ، و در او قوتی است که ورمها را تحلیل کند، و آب ترب علت یرقان را که ماده او سودا بود سود دارد و نور چشم را زیادت کند و جگر را از ریختن آنچه بدو رسد از غذا مؤونت کندو درد گوش را سود دارد، و روغن او مسهل است ، و تخم ترب از برگ او در قوت و منفعت زیادت است. و از خواص ترب آن است که بول را براند و گرده و مثانه را پاک گرداند. و یکی از مضار او آن است که تافتن شکم آرد. ( ترجمه صیدنة ). بری و بستانی و شامی باشد. شامی آن است که تخم شلغم را در بوته ترب کرده غرس نمایند یا بعکس. بری او تندتر از بستانی و به درازی و بزرگی اونیست و قوتش به خردل قریب تر، و نزد بعضی خردل بری عبارت از اوست و بستانی را قسم مستدیر بیرون سیاه ، قوی تر از سایر اجزاء و بعد از آن پوست و برگ ریزه او،و بعد از آن برگ بزرگ و گوشت او به مراتب مذکوره ، تا سیُم گرم و در دوم خشک و مدرّ بول و بعد از طعام هاضم و مخرج ریاح و محرک آروغ و نیکوکننده رنگ رخسار، و مداومت خوردن او باعث روییدن موی که ریخته باشد،و آب او مفتح سدد مخصوصاً با عسل. مطبوخ او جهت سرفه مزمن و تلطیف خلط غلیظ و احتباس حیض و رفع ضرر فطر مفید، و اکثار او کشنده عقرب است و طلای او بر بدن مانع مقاربت هوام. و آب شاخه های او را بدون برگ گرفته باشند بقدر یک وقیه جهت اخراج سنگ مثانه مجرب دانسته اند خصوصاً با سکنجبین. آب برگ و شاخ او بقدر ربعرطل با شکر جهت اخراج زردآب و مستقی نافع است ، و چون در جوف ترب روغن گل ریخته گرم کنند تطور او جهت درد گوش سریعالاثر است. چون ترب را سوراخ کرده و چار درهم تخم شلغم را در آن جای دهند و ثقبه ها را با پاره های ترب مسدود کنند و خمیر بگیرند و در زیر آتش بپزندو با عسل تناول نمایند در اخراج سنگ مثانه مجرب است و باید سه روز به دستور سلوک نمایند، و اکثار خوردن ترب مورث معض و تعفن خلط و مضر سر و حلق و دندان و مصلحش عسل و زیره که در سرکه خیسانیده باشند، و ضماداو جهت قروح خبیثه و با شیلم جهت رویانیدن موی دأالثعلب و جوششهای آب دار مفید است ، و پرورده او در سرکه قاطع اخلاط غلیظه است و اصلاً ضرری در او نیست. تخم ترب مدر بول و شیر و حیض و محرک باه است. جهت درد جگر بارد و ورم سپرز، و با شراب جهت گزیدن مار شاخ دارسودمند است. در سایر افعال قوی تر از اصل او و نیم مثقال او بعد از طعام هاضم آن و با سکنجبین بغایت مقوی جگر است. ضماد او جهت قوبا و با سرکه جهت زخم غانقرایا و با عسل جهت درد مفاصل و با کندش و سرکه جهت بهق سیاه مجرب است و قدر شربت تخم او یک درهم و از آب او سی درهم و از جرم او بیست درهم است. بری او بسیار گرم است و خوردن آن مستعمل نیست. شامی آن که قوتش مرکب از شلغم و ترب بستانی است گرمتر از شلغم و ضعیف تر از ترب است و مدر بول و محلل رطوبات و اکثار او مغثی و مصلحش نمک است و روغن ترب که در ابتدای تخم بستن ترتیب دهند بسیار سخن و قایم مقام روغن زیتون کهنه و روغن بلسان است و لطیف و گرمتر از روغن بیدانجیر و محلل قوی. تدهین آن جهت رفع شپش که بعد از امراض میرسد و جهت فالج و لقوه و بهق و برص و خشونت و درد گوش ریاحی نافع است. مؤلف تذکره گوید که چون ترب را خاییده بگذارند تا متعفن شود کرمها از آن متکون میگردد و چون در ظرفی ضبط نمایند یکدیگر را خورده چند عددی بماند و آن را حل کنند. در حل معادن بی عدیل است وافعال غریبه از او می آید. ( از تحفه حکیم مؤمن ).

معنی کلمه فجل در فرهنگ معین

(فَ جْ یا جَ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - نرم و فروهشته گردیدن . ۲ - ستبر شدن ، غلیظ گشتن .

معنی کلمه فجل در فرهنگ فارسی

( اسم ) ترب . یا فجل بری . گیاهی است از تیره صلیبیان که بی کرک است و ارتفاعش بین ۶٠ سانتیمتر تا یک متر است و معمولا در نواحی کوهستانی و کنار جریان های آب و نقاط مرطوب اروپا می روید . ریشه اش ضخیم و آبدار است که ضخامتش تا چهار سانتیمتر نیز می رسد و طولش تا یک متر هم ممکن است برسد . ساقه این گیاه راست و برگهایش بزرگ و دندانه دار و دمبرگش دراز است گلهایش سفید رنگ و متعدد و میوه اش خورجینک و کوچک است . ریشه آن دارای بوی خردل است و ماده ای به نام میروزین دارد . ریشه این گیاه دارای خاصیت مدر و مقوی معده و ضد نقرس و ضد اسکوربوت است و ریشه رنده شده اش مانند خردل پوست بدن را تحریک و به شدت قرمز می کند فجل الخیل ترب صحرایی ترب اسبی ترب کوهی ترب دشتی ریشه خردل . یا فجل حار . ترب سیاه .
نرم و فروهشته گردیدن . استرخائ

معنی کلمه فجل در ویکی واژه

نرم و فروهشته گردیدن.
ستبر شدن، غلیظ گشتن.

جملاتی از کاربرد کلمه فجل

ما روت عائشة رضی اللَّه عنها، قالت: خرج رسول اللَّه (ص) ذات غداة و علیه مرط مرجل من شعر اسود فجلس فأتت فاطمة فادخلها فیه ثمّ جاء علیّ فادخله فیه ثمّ جاء حسن فادخله فیه ثم جاء حسین فادخله فیه ثمّ قال: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.
رکب القلب نوره فجلی القلب و اصطفی کل من رام نوره استضا مثله استضا
کلبی گفت: مردی منافق گفت: و اللَّه لوددت انّی قدّمت فجلّدت مائة و لا ینزل فینا شی‌ء یفضحنا، فانزل اللَّه هذه الآیة. و روا باشد که یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ اگر چه بلفظ خبر گفت، بمعنی امر باشد، یعنی لیحذر المنافقون.
حرص جوید کل بر آید او ز کل حرص مپرست ای فجل ابن الفجل
قوله تعالی: الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ الآیة... حاء اشارتست بحلم خداوند با رهیکان خود، جیم اشارتست بجرم بندگان و آلودگی ایشان، چنانستی که اللَّه گفتی «بنده من! اکنون که جرم کردی باری دست در حبل حلم من زن و مغفرت خواه تا بیامرزم، که هر کس آن کند که سزای وی باشد، سزای تو نابکاری و سزای من آمرزگاری! قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی‌ شاکِلَتِهِ بنده من! گر زانک عذرخواهی، عذر از تو و عفو از من، جرم از تو و ستر از من، ضعف از تو و برّ از من، عجز از تو و لطف از من، جهد از تو و عون از من، قصد از تو و حلم از من. بنده من! چندان دارد که عذری بر زبان آری، و هراسی در دل، و قطره آب گردیده بگردانی، پس کار وا من گذار، بنده من! وعده که دادم راست کردن بر من، کار که پیوستم تمام کردن بر من، بنا که نهادم داشتن بر من، تخم که پر کندم به برآوردن بر من، چراغ که افروختم روشن داشتن بر من، در که گشادم بار دادن بر من، اکنون که فرا گذاشتم در گذاشتن بر من، اکنون که بدعا فرمودم نیوشیدن بر من، اکنون که بسؤال فرمودم بخشیدن بر من! هر چه کردم کردم، هر چه نکردم باقی بر من! قال رسول اللَّه «مرّ رجل من بنی اسرائیل بجمجمة، فوقع ساجدا فقال اللهم انت انت و انا انا، انا العوّاد بالذنوب، و انت العواد بالمغفرة، فسمع صوتا من ناحیة السماء: ارفع رأسک فان اللَّه عز و جل قد استجاب لک.» و یحکی عن بشر و کان رجلا قد حج کثیرا، و کان عارفا بالطرق و المواقف و المشاهد، قال فاتنی سنة من السنین الوقوف بعرفة مع الامام، فلما ادرکت کان الناس قد انصرفوا الی المزدلفة، و کنت اعرف الطریق و صرت الی الموقف، فلما وقفت بالموقف کان الموقف کله عذرات و قذرات فقلت «انا للَّه الیه راجعون» فاتنی الحج لان الموقف یکون نظیفا، و هذا لیس هو الموقف، قال فجلست کثیبا حزینا لفوت الحج، و غلبنی النوم، فسمعت هاتفا یقول هذا الذی انت فیه هو الموقف، و لکن هذه ذنوب الناس ترکوها هاهنا! و مرّوا، قال فجلست حتی أصبحت و کنت بالموقف و لم اکن اری من ذلک شیئا.
تنش بود همچون تن ژنده پیل برفجلش بود پیل دلیل