فجا

معنی کلمه فجا در لغت نامه دهخدا

فجا. [ ف َ / ف ِ ] ( اِ ) بقیه انگور و خرما که بر درخت مانده باشد. ( برهان ).
فجا. [ ف ِ ] ( ع مص ) فجاء. رجوع به فجاء شود. || ( ص ) ناگهان :
بادت بقای عمر به شادی هزار عید
عید عدو و عید ز جان دادن فجا.سوزنی.آنچنانش تنگ آورد آن قضا
که منافق را کند مرگ فجا.مولوی.رجوع به فجاءو فجاءة شود.

معنی کلمه فجا در فرهنگ معین

(فِ ) [ ع . فجاء ] ۱ - (مص م . ) غافلگیر کردن و گرفتن . ۲ - (ص . ) ناگهانی .

معنی کلمه فجا در فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) بناگاه در آمدن بر کسی و گرفتن او را ۲ - ( صفت ) ناگهانی : مرگ فجائ سکته ریوی .
گشاده سینه گردیدن کمان از زه یا کلان شکم شدن ناقه .

معنی کلمه فجا در ویکی واژه

فجاء
غافلگیر کردن و گرفتن.
ناگهانی.

جملاتی از کاربرد کلمه فجا

و سپاس داریم مر اورا جل ثناوه برآنک ما را‌اندر این عالم لذت زندگانی و تندرستی و شدت بیماری و مرگ بچشانید، تا ما بدین عطا او که خردست بدانستیم که مر او را سبحانه یکی خزینه نعمت بی نهایت است و یکی خزینه شدت بغایت، و این لذتها که ما همی اینجا بیابیم جزویاتست از آن کلیات، چنانک همی گوید: قوله (و ان من شی الا عندنا خزائنه وما ننزله الا بقدر معلوم.) و بی‌گمان شدیم که بازگشت ما اگر امروز ما مطیع و نیکوکار باشیم فردا بدان خزینه راحت بی شدت بود،. و راست گوی دانستیمش بدین قول که گفت: قوله (ان الابرار لفی نعیم، و ان الفجار لفی جحیم). و اگر از جزویات لذات حسی و دردها جسدی ما را‌اندرین سرای نچشا:ندی، ما ندانستیمی که مر او را سبحانه معدن نعمتها کلی است کآن بهشت است، و نیز معدن شدتهاء کلی است کآن دوزخ است.
تیغ وی اندر وغا هست یکی اژدها خفته مرگ فجا در بن دندان او
گروهی ز کُفّار از رحم عاری نهاده به فجار شمشیر برّان
آفتاب سخا حمیدالدین دور از مجلس تو مرگ فجا