فتیل
معنی کلمه فتیل در فرهنگ معین
معنی کلمه فتیل در فرهنگ عمید
معنی کلمه فتیل در فرهنگ فارسی
معنی کلمه فتیل در ویکی واژه
ریسمان باریک از پوست خرمابن.
آن چه از چرک بدن که با انگشتان تابند.
جملاتی از کاربرد کلمه فتیل
شده است هرسو برتنم فتیله داغ که خانه زاد بود عشق را وسیله داغ
کوته آمد طناب حیله من روشنی نیست در فتیله من
در گوش تو معرفت شود ناله مرغ چون خطی اگر فتیله از گوش کشی
مگر فتیله او مغز استخوان من است
باشد آن نور او ز زیت و فتیل نیست باقی چو بحر یا چون نیل
در ۲۲ مه ۱۹۲، دونگ ژئو با ارابه خود در راه رفتن به یک مجلس بود که لی سو به سمت او پیش رفت و او را با چاقو زد. دونگ ژئو با فریاد از لو بو خواست که از او محافظت کند، اما لو بو او را کشت. بستگان دونگ ژئو پس از مرگ او اعدام شدند در حالی که جسد او در خیابانهای چانگآن رها شده بود. افسر نگهبان روی ناف جسد فتیله ای روشن کرد و روزها روی چربیهای جسد میسوخت.
یوسف تمام پیرهن خود فتیله کرد رشک ملاحت تو ز بس گشت سینه تاب
گشته ز فروغ روی ایشان هر میخ فتیله ی فروزان
آن چراغ این تن بود نورش چو جان هست محتاج فتیل و این و آن
دل مجرد از آفات غیر محفوظست که بی فتیل سلیم است روغن از آتش
بابی فتیل بالعراء مجدّل فرداً و قد حامت علیه لهامها