فتیل

معنی کلمه فتیل در لغت نامه دهخدا

فتیل. [ ف َ ] ( ع ص ) تافته. ( منتهی الارب ). مفتول. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) رسن باریک از پوست خرمابن ، و گاهی آن را بر حلقه دو چوب استاده وادیج بندند. ( منتهی الارب ). ریسمان باریکی از لیف خرما یا موی یال یا پوست. ( اقرب الموارد ). || رشته دانه خرما. ( منتهی الارب ). آنچه در چوبچه هسته خرما بود. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل ). || آنچه از چرک بدن که با انگشتان بتابی. ( اقرب الموارد ). ریم و چرک به انگشتان تافته. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه فتیل در فرهنگ معین

(فَ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) تافته ، مفتول . ۲ - ریسمان باریک از پوست خرمابن . ۳ - آن چه از چرک بدن که با انگشتان تابند.

معنی کلمه فتیل در فرهنگ عمید

= فتیله

معنی کلمه فتیل در فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) تافته مفتول ۲ - رسن باریک از پوست خرما بن و گاهی آن را بر حلقه دو چوب ایستاده و ادیج بندند ۳ - آنچه از چرک بدن که با انشگتان تابند ۴ - مقیاسی است معادل ۱ / ۶ فلس .

معنی کلمه فتیل در ویکی واژه

تافته، مفتول.
ریسمان باریک از پوست خرمابن.
آن چه از چرک بدن که با انگشتان تابند.

جملاتی از کاربرد کلمه فتیل

شده است هرسو برتنم فتیله داغ که خانه زاد بود عشق را وسیله داغ
کوته آمد طناب حیله من روشنی نیست در فتیله من
در گوش تو معرفت شود ناله مرغ چون خطی اگر فتیله از گوش کشی
مگر فتیله او مغز استخوان من است
باشد آن نور او ز زیت و فتیل نیست باقی چو بحر یا چون نیل
در ۲۲ مه ۱۹۲، دونگ ژئو با ارابه خود در راه رفتن به یک مجلس بود که لی سو به سمت او پیش رفت و او را با چاقو زد. دونگ ژئو با فریاد از لو بو خواست که از او محافظت کند، اما لو بو او را کشت. بستگان دونگ ژئو پس از مرگ او اعدام شدند در حالی که جسد او در خیابان‌های چانگ‌آن رها شده بود. افسر نگهبان روی ناف جسد فتیله ای روشن کرد و روزها روی چربی‌های جسد می‌سوخت.
یوسف تمام پیرهن خود فتیله کرد رشک ملاحت تو ز بس گشت سینه تاب
گشته ز فروغ روی ایشان هر میخ فتیله ی فروزان
آن چراغ این تن بود نورش چو جان هست محتاج فتیل و این و آن
دل مجرد از آفات غیر محفوظست که بی فتیل سلیم است روغن از آتش
بابی فتیل بالعراء مجدّل فرداً و قد حامت علیه لهامها