فتی

معنی کلمه فتی در لغت نامه دهخدا

فتی. [ ف َ تا ] ( ع ص ، اِ ) جوان. ( منتهی الارب ). جوان نورسیده. ( اقرب الموارد ). ج ، فتیان ، فِتْیة، فِتْوة، فُتُو، فُتی . ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) :
گفت معشوقی به عاشق کای فتی
تو به غربت دیده ای بس شهرها.مولوی.به اماله نیز خوانند. ( غیاث ):
پیر گفت ای فتی آن زر که ندارم چه دهم
گفت اخساء قطع اﷲ یمین العجمی.خاقانی.در تک آب ار تو بینی صورتی
عکس بیرون باشد این نقش ای فتی.مولوی.|| جوانمرد نیکوخوی.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بنده. ( ترجمان علامه جرجانی ). استعاره آرند عبد را. ( اقرب الموارد ).
فتی.[ ف َ تی ی ] ( ع ص ) جوانه سال از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، فِتاء، افتاء. ( منتهی الارب ).
فتی. [ ف ُ ت َی ی ] ( ع اِ مصغر ) مصغر فَتی ̍. ( اقرب الموارد ). || کاسه حریفان شوخ و بیباک. ( منتهی الارب ). قدح الشطار. ( اقرب الموارد ).

معنی کلمه فتی در فرهنگ معین

(فَ تا ) [ ع . ] (اِ. ص . ) ۱ - جوان . ۲ - سخی ، جوانمرد.

معنی کلمه فتی در فرهنگ عمید

۱. جوانمرد و سخی، کریم.
۲. هریک از پیروان آیین فتوت.
= فتیٰ

معنی کلمه فتی در فرهنگ فارسی

جوان، جوانمردوسخی، کریم
( صفت ) جوانه سال از هر چیزی .
مصغر فتی . یا کاسه حریفان شوخ و بی باک

معنی کلمه فتی در ویکی واژه

جوان.
سخی، جوانمرد.

جملاتی از کاربرد کلمه فتی

برون از تو کاری که ما کرده ایم برفتیم شاد و غم آورده ام
گرش بیم بودی ز شیر نژند چو بر شیر رفتی نکردی گزند