معنی کلمه فتو در لغت نامه دهخدا فتو. [ ف َ ت َ ] ( ص ) عربده جوی و مغرور. بصورت فنو هم آمده است. ( برهان ). رجوع به فنو و فنودن شود.فتو. [ ف ُ ت ُوو] ( ع اِ ) ج ِ فتی. ( منتهی الارب ). رجوع به فتی شود.
معنی کلمه فتو در فرهنگ معین (فُ تُ ) [ انگ . ] (اِ. ) ۱ - عکاس . ۲ - کارگاه عکاسی . ۳ - استودیو، عکاسخانه .
جملاتی از کاربرد کلمه فتو وقار و جاه و فتوت نکوترین شرفی است که شخص او را امروز سکه خورده بنام اندر آ کز عشق، مفتونِ توایم گرچه لیلاییم، مجنونِ توایم فتوی پیر مغان بنوشتند که: بهار آمد و شد باده حلال دیوانه شکل دین برانداز توام مفتون دو لعل نغمه پرداز توام نماند همین نیز بر هفتواد بپیچد به فرجام این بدنژاد مطعون تیغ ابروی خون ریز نابکار مفتون تیر چشم جفا کیش کافری ماه مفتون آب و گل شده است لاله در بند خار و خس نشود گر توئی اهل علم و فتوی و درس ... انی نشد به حسن تو مفتون و عشق ما ناصح ز روی بی بصری، یا ز راه بی خبری بنده بهار اندر آن فتوح نوا نو گشاید به تازه تازه مضامین