معنی کلمه فتر در لغت نامه دهخدا
فتر. [ ف ِ ] ( ع اِ ) مابین دو انگشت سبابه و ابهام وقتی که گشاده باشد. ( از اقرب الموارد ).
فتر. [ ف َ ] ( ع اِ ) ضعف. || تکه گوشت. || مقدار معلومی از خوراک. ( اقرب الموارد ). رجوع به فَتَر شود.
فتر. [ ف ُ ] ( ع اِ ) بوریای برگ خرما که بر آن آرد بیزند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
فتر. [ ف َ ت َ ] ( ع اِ ) پی. || گوشت پی ناک و درشت. || مقدار معلومی از طعام. رجوع به فَتْر شود. || ( اِمص ) سستی. ( منتهی الارب ).
فتر. [ ف ِت ْ ت َ ] ( ع اِ ) ماهیی که چون آن را به پای بسپری سستی در پای پدید آید چندان که عرق کنی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).