فتاک

معنی کلمه فتاک در لغت نامه دهخدا

فتاک. [ ف ُت ْ تا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ فاتک ، دلیر.( منتهی الارب ) : روز دیگر که ترک تیغزن از مکمن افق سر برزد، تیغزنان ناپاک از فتاک اتراک مراکب گرم کردند. ( جهانگشای جوینی ). رجوع به فاتک شود.
فتاک. [ ف َت ْ تا ] ( ع ص ) بسیارفتک.

معنی کلمه فتاک در فرهنگ معین

(فُ تّ ) [ ع . ] (ص . ) جِ فاتک ، دلیران .

معنی کلمه فتاک در فرهنگ عمید

= فاتک
۱. گستاخ.
۲. بی باک، دلیر.

معنی کلمه فتاک در فرهنگ فارسی

( صفت ) جمع فاتک دلیران .

معنی کلمه فتاک در ویکی واژه

جِ فاتک ؛ دلیران.

جملاتی از کاربرد کلمه فتاک

گفتم‌ که صدر اعظم خواندش پادشه گفتاکه َبدرِ عالم دانَدش روزگار
گفتم چگونه بگذرد از درقه روز جنگ گفتاکجا چنان سر سوزن ز پرنیان
هم به کاشان ناگهش پیک اجل گفتاکه قم کشت مدفون پیکر شاهانه‌اش در خاک قم
بگفتاکه نتوانی ای بد شعار مگر کفر پنهان کنی آشکار
زلفش به شکار اندر، زان حلقه فتاک چشمش به خمار اندر، زان غمزه فتان
دگر گفتاکه ابلیس است ملعون که اینجا دید راز سرّ بیچون
باری چو آمد در سرا دید آنچنان پژمان مرا گفتاکه بی‌موجب چرا از وصل من جستی حذر
گفتم که چیست اشک و لب و روی دشمنش گفتاکه آب معصفر و نیل و زعفران
گفتم‌که عمر و دولت او باد مستدام گفتاکه جاه و شوکت او باد پایدار
گفتم که بجام تست خون دل ناچیزم گفتاکه بود خونها در ساغر لبریزم