فتاده

معنی کلمه فتاده در لغت نامه دهخدا

فتاده. [ ف ُ / ف ِ دَ / دِ ] ( ن مف / نف ) افتاده :
یا به یاد این فتاده خاک بیز
چونکه خوردی جرعه ای بر خاک ریز.مولوی.مردی نبود فتاده را پای زدن.پوریای ولی.رجوع به افتادن و فتادن شود.

معنی کلمه فتاده در فرهنگ معین

(فُ یا فِ دِ ) (ص . ) نک افتاده .

معنی کلمه فتاده در فرهنگ فارسی

افتاده

معنی کلمه فتاده در ویکی واژه

نک افتاده.

جملاتی از کاربرد کلمه فتاده

دور از آن گوهر است خانه زین چون نگین خانه فتاده نگین
مشو گستاخ چون او گردد آگاه بود بیشک فتاده در بن چاه
بر لب بام خطر نتوان به خواب امن رفت در بهشتم تا ز اوج اعتبار افتاده‌ام
کنون آن رسم از بس برفتاده کمان را کس نمی سازد کباده
ز پا افتاده ام لطفی بفرمای اگر دستم گرفتن میتوانی
مه رخم، سرو قامت افتاده ست راستی را، قیامت افتاده ست
از دهان یوسفم حاصل نشد کامی چو گرگ لب به خون آلوده و خالی دهان افتاده ام
ز برق لعل سم باد پای شه آتش فتاده بینم در خاک چین بآب کبود
از خال تو افتاده بدام ار چه بود باز مرغ دل من مایل این دانه ندانم
یک آتشی و چو نیک تابی افتاده به هر تن از تو تابی