فتادن. [ ف ُ / ف ِ دَ ] ( مص ) افتادن : خداوندا چو آید پای بر سنگ فتد کشتی در آن گردابه تنگ.نظامی.گر نه ز صبح آینه بیرون فتاد نور تو بر خاک زمین چون فتاد؟نظامی.رباخواری از نردبانی فتاد شنیدم که هم درنفس جان بداد.سعدی.رجوع به افتادن شود.
معنی کلمه فتادن در فرهنگ معین
(فُ یا فِ دَ ) (مص ل . ) نک افتادن .
معنی کلمه فتادن در فرهنگ فارسی
افتادن
معنی کلمه فتادن در ویکی واژه
/فُ دَ یا فِ دَ/ نک افتادن.
جملاتی از کاربرد کلمه فتادن
امثال برفتاد که بر لوح روزگار تاریخ بر فتادن رومی شود همان
همان لحظه برجای هفتاد مرد ز جنبش فتادند و گشتند سرد
برافکندند اینجا هستی خود چو افتادند اندر مستی خود
چه نیکو هر دو با هم اوفتادند دلم با چشمت این دیوانه آن مست
ز پی تو پاکبازان به جهان در اوفتادند چه اگر ز زلف بویی به همه جهان فرستی
سبکروان به فتادن ز پای ننشینند شکست شهپر موج شکسته بال شود
فرود افتادن آسان باشد از بام اگر در ره نباشد کسر اندام
از شهد چو موم نقره دور افتادم بر نقره ازین بِهْ نتوان افتادن