معنی کلمه فتاح در لغت نامه دهخدا
هر دو فتاح و رمز را مفتاح
هر دو سردار و علم را بندار.خاقانی.|| ( اِ ) حاکم. ( از تفسیر ابوالفتوح ) ( اقرب الموارد ). داور. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). || نوعی از مرغان. ج ، فتاتیح. ( منتهی الارب ). پرنده ای است سیاه ، و آن را ام عجلان نامند. ( اقرب الموارد ). || ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. ( مهذب الاسماء ).
فتاح. [ ف َت ْ تا ] ( اِخ ) دهی از دهستان گیلان شهرستان شاه آباد، که در 9 هزارگزی جنوب خاوری گیلان و یکهزار و پانصد گزی راه شوسه گیلان به ایلام و شاه آباد قرار دارد. جایی کوهستانی ، گرمسیر و دارای 60 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه چله تأمین میشود. محصول عمده اش غلات ، حبوب ، پنبه ، صیفی ، توتون ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. اهالی از طایفه کلهر هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).