فبها
معنی کلمه فبها در فرهنگ معین
معنی کلمه فبها در فرهنگ عمید
معنی کلمه فبها در فرهنگ فارسی
بسیار خوب . فنعم المطلوب
معنی کلمه فبها در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه فبها
پس لاعلاج خود را در میان آن خلق انبوه انداخته و در عقب مردم میرفت تا اینکه بدربار سلطان رسیدند، پس آن خادم پسر را باندرون دولتخانه برد و بنظر فیض اثر سلطان رسانید. چون پادشاه را نظر بپسر افتاد گفت: اى پسر! تو بودى که دیشب در فلان محله بازى میر و وزیر میکردى؟. آن پسر گفت: بلى! دیگر باره گفت: تو بودى که بآن شخص میگفتى که میرى گردن تو مثل حکم کردن سلطان محمود میماند در قضیهى قاضى تاجر و کنیز؟، آن پسر بىترس و واهمه گفت: بلى!. سلطان فرمودند: اى پسر! این چه حکایتى است و چه صورت دارد؟. آن پسر بىتامل گفت: اى سلطان بلا گردانت شوم! هر گاه این بنده را اختیار و تسلطى بود، بر پادشاه و بر همه کس ظاهر میشد که چگونه قاضى را میآوردم و کنیز را از او میگرفتم!. سلطان را از سخن آن پسر بسیار خوش آمد و تعجب از گفته و کردار و جرأت او نمود، بعد پادشاه بآن پسر فرمود: اگر اختیار حکومت میداشتى تا چند روز این مساله را فیصل میدادى؟. پسر گفت: قربانت شوم! تا شش روز باقبال دولت و عدالت پادشاه، کنیز را از قاضى میستانم. پادشاه گفت: پس ما اختیار حکومت را تا شش روز بتو دادیم که فرمانروائى نمائى تا ببینیم که چگونه کنیز تاجر را از قاضى میستانى؟! هر گاه کنیز را از قاضى گرفتى فبها و الا تو را سیاست سخت مینمایم تا که دیگران عبرت گیرند و اینگونه فضولى و بىادبى نکنند. پسر در خدمت سلطان بخاک افتاد و گفت: بجان منت دارم چون رأى پادشاه بر اینست. پس از این گفتگو پسر آمد و بر تخت سلطنت قرار گرفت و بفرمود که یکى برفت و قاضى را حاضر کرد. و بیرون دولتخانهى پادشاه مردمانى که حاضر بودند از این معنى مطلع و با خبر شدند، همه میگفتند که عجبا از این واقعه بر سر پسر چه واقع خواهد شد؟ و پدر پسر هم بغایت مضطرب بود و میگفت: خداوندا! تو مرا از دست فرزند ناخلف خلاصى و نجات بده. پس پسر رو بقاضى کرد و گفت: اى قاضى! کنیز تاجر را چه کردى؟. قاضى در جواب گفت: کنیز روزى بحمام رفت پس نیامد بعد از مدتى معلوم و ظاهر شد که فاحشه شده بود، در سر محله جمعى از جهال او را بکشتند. پسر گفت: حسب الشرع باید التزام بنویسى که هر گاه خلاف آنچه که میگوئید ظاهر شود تو را بسیاستى که من بخواهم رسانیده باشم و تو خائن و خاسر شریعت بوده باشى. قاضى از این گفتگو متوهم گردید ولکن با خود گفت مادام که خود پادشاه نتوانست تو را خائن نماید، دیگر این پسر چه تواند کرد، لهذا التزام بنوشت و تسلیم کرد. پس از آن گفت که قاضى را ببرید و در حبس نگاهدارید و آن محضر را از قاضى گرفتند و نزد خود حفظ نمود و آن کسانى که آن محضر را مهر نموده بودند باز حاضر ساختند و ایشان را هر یک جداگانه طلبیده گفت: اى مردمان آنکسى را که در سر محله کشتند بعین الیقین بر شما ظاهر است که کنیز تاجر بود یا نه؟ هر یک گفتند که بر ما ظاهر نیست. پس جداگانه بمضمون گفتهى آنان محضرى ساختند و بنظر پادشاه رسانید. بعد از آن فرمود تا قاضى را از زندان بیرون آوردند و کدخدایان را طلبید، کدخدایان گفتند که اى قاضى بیا راست بگو! آن فاحشه که بر سر محله کشته شد که بود؟ و کى ما گفتیم که کنیز تاجر بوده و فاحشه بود و چند روز در این محله بود و جهال محله او را کشتند؟! این مسأله باینگونه نبود و آن کشتهى سر محله ابداً کنیز تاجر نبود و محضرى که نوشته شده دخلى باین مطلب نداشته و ندارد ما ها بیش از این شهادتى نداریم. پسر گفت: اى قاضى راست بگو!.
و کار بدانجا رسید که قصد چشمه ای کردی که بنام من مغروفست و لشکر را بدان موضع بردی و آب آن تیره گردانید. بدین رسالت ترا تنبیه واجب داشتم. اگر بخویشتن نزدیک نشستی و از این اقدام اعراض نمودی فبها و نعمت. و الا بیایم و چشمهات برکنم و هرچه زارترت بکشم. و اگر در ای« پیغام بشک میباشی این ساعت بیا که من در چشمه حاضرم. »
ان انس لا انسی مصارع نینوی اذحل فبها بالغداه همامها