فایح

معنی کلمه فایح در لغت نامه دهخدا

فایح. [ ی ِ ] ( ع ص ) فائح. رجوع به فائح شود.

معنی کلمه فایح در فرهنگ معین

(یِ ) [ ع . فائح ] (اِفا. ) بوی خوش دهنده .

معنی کلمه فایح در فرهنگ فارسی

۱ - بوی خوش دهنده : در اثنائ قصیده ای که به ثنای فایحش موشح دارم ... ۲ - مستمع

جملاتی از کاربرد کلمه فایح

ز رشک نفحه گلزار خلق فایح او مژه بدیده دشمن درون شدست خسک
زخلق فایح تو مشک بوی تحفه برد زعزم لایح تو صبح نور وام کند
عروس طبع مرا ازثنای فایح شاه همه زعنبرومشک است بستر و بالین
در جنب جهان چه خوانمت پس پیدای نهان چو مشک فایح
از عزم لایح تو گرفتست ماه نور و ز خلق فایح تو گرفتست مشک طیب
ملک صفات بزرگی که نطق فایح او شکست رونق بازار نافه ختن است
چو خلق فایح تو بر ضمیر من گذرد ز طبع من مترشّح بود گلابی خوش
نور کشف از حبینشان لایح بوی عشق از نسیمشان فایح
وی ز رشک نفحه گلزار خلق فایحت گل دریده هر سحری تا پای از سر پیرهن
آنصاحبی که با نفس خلق فایحش باشد سیاهروی جهان نافه ختن