فاکهه

معنی کلمه فاکهه در لغت نامه دهخدا

( فاکهة ) فاکهة. [ ک ِ هََ ] ( ع اِ ) میوه ، هرچه باشد، جز خرما و انگور و انار. ( از منتهی الارب ). || درخت خرمای عجیب. ( از اقرب الموارد ). خرمابن بشگفت آورنده. ( منتهی الارب ). || نوعی شیرینی. ( اقرب الموارد ). حلوایی است. ( منتهی الارب ). || آنچه با خوردن آن خوشی حاصل آید. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || فاکهةالشتاء؛ آتش. ( اقرب الموارد ). ج ، فواکه. || ( ص ) خوش طبع و پاک نفس و بسیارخنده و خنده زنان سخنگوی با یاران.

معنی کلمه فاکهه در فرهنگ معین

(کِ هِ ) [ ع . فاکهة ] (اِ. ) ۱ - میوه ، ج . فواکه . ۲ - نوعی حلوا.

معنی کلمه فاکهه در فرهنگ عمید

میوه.

معنی کلمه فاکهه در فرهنگ فارسی

میوه، هرمیوه که خورده شودمانندانجیروخرماوسیب واناروخربزه وجز آن
( اسم ) ۱ - میوه ( خرما انگور انار و غیره ) جمع : فواکه ۲ - نوعی حلوا . یا فاکهه شتائ . آتش .

معنی کلمه فاکهه در فرهنگ اسم ها

اسم: فاکهه (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: fākehe) (فارسی: فاکِهه) (انگلیسی: fakehe)
معنی: میوه، ( در قدیم ) میوه ( خرما، انگور، انار و غیره )، نوعی حلوا

معنی کلمه فاکهه در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی فَاکِهَةٍ: میوه (هر میوهای که به عنوان دسر خورده میشود ، نه به عنوان غذا)
معنی فَوَاکِهَ: میوه ها (جمع فاکهة)
معنی فَوَاکِهُ: میوه ها (جمع فاکهه است که به معنای هر میوهای است که به عنوان دسر خورده میشود ، نه به عنوان غذا )
ریشه کلمه:
فکه (۱۹ بار)

معنی کلمه فاکهه در ویکی واژه

فاکهة
میوه ؛
فواکه.
نوعی حلوا.

جملاتی از کاربرد کلمه فاکهه

عالمه علم حق محدثه دهر فاکهه اصطفی عزیز پیمبر
همچنین چهار اصل را همیخواهد بدین آیت که همیگوید و وعده همیکند مر اصحاب الیمین را که ایشان خداوندان علم حقایق اند قوله تعالی: فی سدر مخضود و طلح منضود و ظل ممدود و ما مسکوب نخست مر عقل راهمیگوید و دیگر مر نفس را همیخواهد که به نضد و نظم عالم ازوست و سویم مر ناطق را همیخواهد که بار شریعت را او کشیده است تا بقیامت و چهارم مر اساس را همیخواهد که تاویل او بنفسها فرو ریخته است از راه لواحق یعنی امیران دین چون امام و حجت و داعی حق . چون ازین چهار اصل فارغ شد چنانکه گفت قوله تعالی:و فاکهه کثیره لا مقطوعه و لاممنوعه و بدان مر امامانرا خواست که خیرات ایشان از عالم بریده نیست و عدد ایشان بسیارست. پس ایزد تعالی اینجا که چهار اصل را بچهار جوی مثل زده است عقل را بآب مثل زده است و اینجا که این چهار اصل را که بدین چهار چیز مثل زد اساس را بآب مثل زد تا خردمند بداند که دائره عقل باساس سر بسر آورده است و آب بآب بپوسته است.