فامی

معنی کلمه فامی در لغت نامه دهخدا

فامی. [ می ی ] ( ص نسبی ) منسوب به فامه. رجوع به فامة شود. || منسوب به احمد فامی نیشابوری. ( سمعانی ). || میوه فروش. ( تاریخ بیهقی ). رجوع به فامة شود. || شیرفروش. ( منتهی الارب ). ظاهراً درست به نظر نمیآید.

معنی کلمه فامی در فرهنگ فارسی

منسوب به فامه . منسوب به احمد فامی نیشابوری .

جملاتی از کاربرد کلمه فامی

ز نعمتهای الوان محبت، لذتی دارم کباب من نمک سود است، از اشک جگر فامی
لوث تقصیر چو از آب کرم شسته شود دلق درویش برآید ز سیه‌فامی‌ها
تو مرا حبس می‌کنی آوخ شرم بادت ز ننگ فامیلی
جهان را از ستیز او نظامی کف خاک از ستیز آئینه فامی
بدان از بر بحار و جوهری را نژاد جن و فامیل پری را
گر لاله بشد، سیاه کامی کم گیر ور نیست بنفشه، تیره فامی کم گیر
دژم روئی و گیتی را کند آثار تو خرم سیه فامی و عالم را کند دیدار تو روشن
دیگر فامیل‌های وابسته از نسل آرکتوروس بلک می‌باشند.
در پیش خودش بدارد و بنوازد وز دیده برون رود وفامی بازد
بسان ره اهرمن، پیچ پیچی بکردار نطعی، ز خون سرخ فامی
او تا سن ۸۳ سالگی به فعالیت‌های خود ادامه داد. بیکر شخصیت بسیار مستقلی داشت. نزدیکان او نمی‌دانستند که او برای بیست سال با باب رابرتز ازدواج کرده بود چرا که او اسم فامیل خود را نگه داشته بود.
کند برگ مرود از لعل فامی ناظران را هست مگر می در کدو آورده بود آیین بستان را