معنی کلمه فاطمه در لغت نامه دهخدا
فاطمة. [ طِ م َ ] ( اِخ ) دهکده ای در کشور پرتقال است که در 100 هزارگزی شهر لیسبن قرار دارد. ( المنجد ).
فاطمة. [ طِ م َ ]( اِخ ) یکی از زنان ابومسلم خراسانی بوده است. ( احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ج 1 ص 287 از ابن اثیر ).
فاطمة. [ طِ م َ ] ( اِخ ) ابوالاسد. ابوالاسد از رجال بنی مخزوم بوده و دختر او فاطمه برادرزاده ابوسلمةبن عبدالاسد مخزومی از صحابیات به شمار می آید. با اینکه از اشراف قریش شمرده شده ، ارتکاب سرقت نموده و به امر رسول خدا دست او بریده شده است. ( از خیرات حسان اعتمادالسلطنه ص 7 ). و رجوع به الاصابة ج 8 ص 160 شود.
فاطمة. [ طِ م َ ] ( اِخ ) اندلسی. یکی از ادیبه های اندلس است که به حسن کتابت مشهور زمان و نادره دوران بوده است. ( از خیرات حسان ص 19 ).
فاطمة. [ طِ م َ ] ( اِخ ) دختر ابوحبیش بن عبدالمطلب قرشی تیمی صحابی است. ( از الاصابه ج 8 ).
فاطمة. [ طِ م َ ] ( اِخ ) دختر احمدبن ابراهیم طبری. از زنان محدث که در سال 770 هَ. ق. درگذشته است. ( از خیرات حسان اعتمادالسلطنه ص 9 ).
فاطمة. [ طِ م َ ] ( اِخ ) دختر احمدبن سلطان صلاح الدین ایوبی. به روایت فقه و حدیث در زمان خود مشهور بود. زندگانیش میان سالهای 597 و 678 هَ. ق. بوده است. ( از اعلام زرکلی ج 2 ص 763 ).
فاطمة. [ طِ م َ ] ( اِخ ) دختر احمدبن علی ساعاتی که در فقه عالم بوده و کتاب مجمعالبحرین را به خط نستعلیق خوش نوشته است. ( از خیرات حسان ص 10 ).
فاطمة. [ طِ م َ ] ( اِخ ) دختر احمدبن محمد حلبی. سیده ای است محدثه که بین سالهای 732 و 813 هَ. ق. زندگی کرده است. این زن در شهر حلب تدریس می کرده است. ( از خیرات حسان ص 9 ).
فاطمة. [ طِ م َ ] ( اِخ ) دختر اسدبن هاشم بن عبدمناف هاشمی ، مادر علی و برادرانش. گویندپیش از هجرت به مدینه آمد و در آنجا مرد. رجوع به الاصابه ج 8 ص 160 و خیرات حسان اعتمادالسلطنه ص 7 شود.
فاطمة. [ طِ م َ ] ( اِخ ) دختر المثنی که بزرگان عرفا او را دارای مقام ولایت دانسته اند. و جامی بنابه کتاب نفحات الانس سالها خدمت او کرده درحالیکه سن اوبیش از نودوپنج سال بوده ، و گوید هر کس او را میدیدچهارده ساله گمان میکرد ( ! ). ( از خیرات حسان ص 15 ).