فاطر

معنی کلمه فاطر در لغت نامه دهخدا

فاطر. [ طِ ] ( ع ص ) آفریننده. خالق. ( زمخشری ). || آغازکننده در کار. ( ناظم الاطباء ). || ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. نوآفریننده. ( مهذب الاسماء ).
- فاطرالسموات ؛ ابن عباس گوید: من نمیدانستم که فاطرالسموات چیست تا اینکه روزی دو اعرابی به نزد من آمدند که بر سر مالکیت چاهی نزاع داشتند و یکی آنها به دیگری میگفت : «أنا فَطَرْتُها» ( من آن راکنده ام )؛ یعنی من آن را بنیاد نهاده ام. ( از اقرب الموارد ). آفریننده آسمانها. خدا : رب قد آتیتنی من الملک و علمتنی من تأویل الاحادیث فاطر السموات و الارض. ( قرآن 101/12 ).
|| ( سوره ٔ... ) سورة الملائکه. سوره سی وپنجم قرآن پیش از یس. از سوره های مکیه و دارای 45آیه است. ( المنجد ). || ( ع ص ) بعیر فاطر؛ شتری که دندان نیش وی برآمده باشد. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه فاطر در فرهنگ معین

(طِ ) (اِفا. ) ۱ - آفریننده ، خالق . ۲ - روزه گشاینده ، افطار کننده .

معنی کلمه فاطر در فرهنگ عمید

۱. آفریننده.
۲. از نام های خداوند.
۳. (اسم ) سی وپنجمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۵ آیه.

معنی کلمه فاطر در فرهنگ فارسی

سی و پنجمین سوره قر آن مکیه تعداد آیات ۴۵ .
شکافنده، آفریننده، آغازکننده درکار، فاطرالسموات: آفریننده آسمانها، خدای تعالی
( اسم ) ۱ - آفریننده خالق ۲ - نامی از نامهای خدای تعالی .

معنی کلمه فاطر در فرهنگ اسم ها

اسم: فاطر (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: fāter) (فارسی: فاطِر) (انگلیسی: fater)
معنی: آفریننده، خالق، از نامهای خداوند، نام سوره ای در قرآن کریم، از صفات و نام های خداوند، ( اَعلام ) سوره ی سی و پنجم قرآن کریم دارای چهل و پنج آیه

معنی کلمه فاطر در دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] نام سی و پنجمین سوره قرآن کریم، مکیه و مشتمل بر 45 آیه است.
آفریننده، خالق. آغاز کننده در کار. یکی از نامهای خدای تعالی: نوآفریننده. ین اسم و صفت الهی به صورت فاعلی به معنای شکافتن، اختراع نمودن و ایجاد کردن است.
ابن عباس گوید: من معنی (فاطر السماوات) را نمی دانستم تا این که روزی دو اعرابی به نزد من آمدند که بر سر مالکیت چاهی نزاع داشتند، و یکی از آنها به دیگری می گفت: «انی فطرته» مرادش این بود که من آن را بنیاد نهاده ام. (ربِّ قد آتیتنی من الملک و علّمتنی من تأویل الاحادیث فاطر السماوات والارض).
این اسم و صفت با اضافه به «السّموات و الارض» 6 بار در قرآن ذکر شده است:
و به صورت فعلی نیز 8 بار آمده است:
[ویکی الکتاب] معنی فَاطِرِ: خالق - آفریننده (در بسیاری از آیات ، خلقت را فطر ، و خالق را فاطر نامیده است ، و فطر به معنای پاره کردن است ، گویا خدای تعالی عدم را پاره میکند و موجودات را از شکم آن بیرون میآورد و کلمه فطرت بر وزن فعلت بنای نوع را میرساند یعنی نوعی از خلقت )
معنی فَطَرَ: آفرید(در بسیاری از آیات ، خلقت را فطر ، و خالق را فاطر نامیده است ، و فطر به معنای پاره کردن است ، گویا خدای تعالی عدم را پاره میکند و موجودات را از شکم آن بیرون میآورد و کلمه فطرت بر وزن فعلت بنای نوع را میرساند یعنی نوعی از خلقت )
معنی فِطْرَةَ: نوعی از خلقت (در بسیاری از آیات ، خلقت را فطر ، و خالق را فاطر نامیده است ، و فطر به معنای پاره کردن است ، گویا خدای تعالی عدم را پاره میکند و موجودات را از شکم آن بیرون میآورد و کلمه فطرت بر وزن فعلت بنای نوع را میرساند یعنی نوعی از خلقت )
معنی فَطَرَکُمْ: شما را آفرید(در بسیاری از آیات ، خلقت را فطر ، و خالق را فاطر نامیده است ، و فطر به معنای پاره کردن است ، گویا خدای تعالی عدم را پاره میکند و موجودات را از شکم آن بیرون میآورد و کلمه فطرت بر وزن فعلت بنای نوع را میرساند یعنی نوعی از خلقت )
معنی فَطَرَنَا: ما را آفرید(در بسیاری از آیات ، خلقت را فطر ، و خالق را فاطر نامیده است ، و فطر به معنای پاره کردن است ، گویا خدای تعالی عدم را پاره میکند و موجودات را از شکم آن بیرون میآورد و کلمه فطرت بر وزن فعلت بنای نوع را میرساند یعنی نوعی از خلقت )
معنی فَطَرَهُنَّ: آنها را آفرید(در بسیاری از آیات ، خلقت را فطر ، و خالق را فاطر نامیده است ، و فطر به معنای پاره کردن است ، گویا خدای تعالی عدم را پاره میکند و موجودات را از شکم آن بیرون میآورد و کلمه فطرت بر وزن فعلت بنای نوع را میرساند یعنی نوعی از خلقت )
معنی فَطَرَنِی: مرا آفرید(در بسیاری از آیات ، خلقت را فطر ، و خالق را فاطر نامیده است ، و فطر به معنای پاره کردن است ، گویا خدای تعالی عدم را پاره میکند و موجودات را از شکم آن بیرون میآورد و کلمه فطرت بر وزن فعلت بنای نوع را میرساند یعنی نوعی از خلقت )
معنی خَبْءَ: نهان -هر چیزی که در احاطه غیر خود ، قرار گیرد ، بطوری که دیگر نشود ادراکش کرد(عبارت یخرج الخبء فی السموات و الارض ، استعاره است ، گویا موجودات در پس پرده عدم و زیر طبقات نیستی قرار داشتند و خدا آنها را یکی پس از دیگری از آنجا به عالم وجود درآورد . بن...
معنی مَنَاکِبِهَا: شانه هایش (کلمه مناکب جمع منکب است ، که نام محل برخورد استخوان بازو با شانه است واین استعاره ایست شبیه آیه 45 سوره فاطر که فرموده : ما ترک علی ظهرها من دابة - هیچ جنبندهای بر پشت زمین زنده و باقی نمیگذاشت . مانند اینکه زمین را به اسبی رام تشبیه کرد...
ریشه کلمه:
فطر (۲۰ بار)
«فاطِر» از مادّه «فطور»، در اصل به معنای شکافتن از طول است، و از آنجا که آفرینش موجودات همانند شکافته شدن ظلمت عدم، و بیرون آمدن نور هستی است، این تعبیر در مورد خلقت و آفرینش، به کار می رود، مخصوصاً با توجّه به علوم روز که می گوید: مجموعه عالم هستی در آغاز توده واحدی بوده، که تدریجاً شکافته شده، و بخشهایی از آن جدا گردیده، اطلاق کلمه «فاطر» بر ذات پاک خداوند، مفهوم تازه تر و روشن تری به خود می گیرد.
شکافتن. و شکاف طبرسی فرموده: «اَصْلُ الْفَطْرِ: الشق» راغب شکافتن طولی گفته است. تفطر و انفطار: شکافته شدن. . نزدیک است آسمانها از آن نسبت بشکافند. . آنگاه که آسمان بکشافد مثل: . در بسیاری از آیات فطر به معنی آفریدن و فاطر به معنی آفریننده آمده مثل . . با در نظر گرفتن معنای اولی فطر، آفریدن از آن فطر نامیده شده که خداوند موجودات را با شکافتن می‏آفریند تخم مرغ و تخم جنبندگان دیگر شکافته شده بچه‏های آنها به دنیا می‏آیند، حبوبات در زیر خاک شکافته شده و روئیده مبدل به ساقه‏ها، برگها و حبوبات دیگر می‏شوند، . تخمهای ریز علفها شکافته شده و علفها از آنها به وجود می‏آیند. یک هسته زردآلو را در نظر بگیریم: هسته در زیر خاک شکافته شده جوانه از آن خارج می‏شود، جوانه شکافته شده، شاخه‏ها و برگها از آن خارج می‏شوند، شاخه‏ها شکافته شده گلها به وجود می‏آیند از گلها میوه و از میوه‏ها هسته‏ها و همچنین تا می‏رسیم به آسمانها و زمین که شش بار در قرآن آمده «فاطر السموات و الارض» و در آیه دیگر فرموده: . درباره انسان آمده . . که ما انسانها نیز در ابتدا یک سلول و یاخته ساده بوده در اثر شکافته شدن به انسان تبدیل شده‏ایم. *** ممکن است فطر به معنی ابداع و اختراع و ایجاد ابتکاری باشد که در «بدع» گذشت در اقرب الموارد آمده: «فَطَرَ الْاَمْرَ: اِخْتَرَعَهُ وَ ابْتَدَأَهُ وَ اَنْشَأَهُ» در همان کتاب و نهایه از ابن عباس نقل شده که معنی «فاطِرُ السَّمواتِ وَالْاَرْض» را نمی‏دانستم تا دو نفر عرب بیابانی درباره چاهی برای قضاوت پیش من آمدند یکی از آن دو گفت: «اَنَا فَطَرْتُها» یعنی حفر آن را من شروع کرده‏ام. در این صورت «فاطِرُ السَّمواتِ» به معنی . است ولی معنای شکافتن صحیحتر است که آن به تصریح طبرسی و راغب معنای اولی کلمه است بهتر است مراد از «بَدیعُ السَّمواتِ» خلقت ابتکاری و از «فاطِرُالسَّمواتِ...» خلقت به واسطه شکافتن باشد اینک چند آیه را بررسی می‏کنیم: 1- . فطور چنانکه در مجمع و اقرب گفته جمع فطر است به معنی شکافها. راغب آن را مصدر و به معنی اختلال و سستی گرفته یعنی دفعه دیگر نگاه کن آیا اختلالی یا شکافهائی (عدم اتصال) در خلق خدا می‏بینی؟! صدر آیه چنین است: «اَلَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَمواتٍ طِباقاً ماتَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ...» مراد آن است که مخلوقات خدا به یکدیگر متصل و مرتبط اند همدیگر را فوت نمی‏کنند و میان اتصال و تدبیر آنها اختلال یا شکافها نیست. 2- . ضمیر «بِهِ» راجع است به «یَوْماً» و باء به معنی «فی» یا سبب است یعنی: روزی که فرزندان را پیر می‏گرداند آسمان در آن روز یا به سبب آن روز شکافته شده و وعده خدا عملی است. این عبارت اخرای آیه «اِدَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ» و . است. 3- . نزدیک است آسمانها از بالایشان بشکافند و فرشتگان به پروردگارشان تسبیح و حمد می‏گویند. به نظر می‏آید: مراد از نزدیکی تفطر آسمانها شکافتن آنها در قیامت است چنانکه در آیه «اَلسَّماءُ مُنْفَطِرٌ...» گذشت، شکافتن قهراً از بالای آسمانها شروع خواهد شد، شاید مراد از آنها طبقات هفتگانه جو باشد. یکی از بزرگان احتمال داده مراد شکافتن آسمانها برای نزول وحی باشد، این احتمال گرچه به سیاق آیات و خاصه آیه 51 همین سوره مناسب است ولی در اینصورت برای لفظ «تَکادُ» محلی نمی‏ماند وانگهی نزول وحی که به وسیله ملک است شکافتن لازم ندارد. مع الوصف: شاید مراد خداوند چیز دیگری باشد. واللَّه‏العالم. 4- . طبرسی فرموده «فِطْرَتَ اللَّه» مفول فعل محذوف است یعنی «اِتَّبِعْ فِطْرَتَ اللَّهِ» و آن بدل است از «فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ» و شاید تقدیر آن «اَعْنی فِطْرَتَ اللَّهِ» باشد یعنی: توجهت را بدین پیوسته کن در حالیکه بدان مایلی، پیروی کن از فطرت خدائی که بشر را بر آن آفریده، تبدیلی بر دین خدا نیست لیکن بیشتر مردم نمی‏دانند. آیه صریح است در اینکه دین جزو نهاد بشر و خمیره ذات او است مثل خوردن،خوابیدن و غیره، به عبارت دیگر: دین فطرت خدا و مخلوق خداست که بشر را توأم با آن آفریده و از بشر قابل انفکاک نیست. ناگفته نماند: دین بما هو دین فطری بشر است ولی بشر فقط کلیات آن را از قبیل توحید و پی بردن از علت به معلول و شکر منعم، درک می‏کند، درک جزئیات آن احتیاج به آمدن پیامبران دارد و با توضیح آنها انسان به فطری بودن دین بیش از پیش متوجه می‏شود. خداوند در آیه فوق فرموده: پیوسته بدین توجه کن (و بدان که تو بدینی می‏خوانی که بر فطرت بشر استوار است و فطرت بشر جوابگوی آن می‏باشد).

معنی کلمه فاطر در ویکی واژه

آفریننده، خال
روزه گشاینده، افطار کننده.

جملاتی از کاربرد کلمه فاطر

اوست مر فطرت ترا فاطر دانش او منزّه از خاطر
«قالَ بَلْ رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ» ای لست بلاعب و انّما ربّکم و خالقکم الّذی یجب علیکم عبادته هو ربّ السّماوات و الارض، و فاطرهما و یحتمل انّ الضمیر فی فطرهن یعود الی التّماثیل. «وَ أَنَا عَلی‌ ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ» بانّه ربّکم، تقدیره و انا شاهد علی ذلکم من الشّاهدین «وَ تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ» اصله و اللَّه فقلبت الواو تاء، و لا تصلح التاء فی القسم الّا فی اسم اللَّه، تقول تاللّه و لا تقول تا الرّحمن، و تقول و حقّ اللَّه لأفعلن کذا و لا یجوز تحقّ اللَّه لأفعلن. «لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ» ای لاکسرنّها بعد ذهابکم عنها الی عید لکم، و سمّاه کیدا لانّه مکر بذلک عابدیها.
حقیقت- هستی او تعالی نمایندۀ خود است که نمایندگی حقیقی جز از هستی حقیقی نیاید: افی اللّه شک فاطر السماوات و الارض.
فاطرق اطراق الشجاع و لو یری تزوّد منّا بین اذناه ضربة
قوله تعالی فی صفة العلماء: «انّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ (۲۸/فاطر).»
«سجده »،«احزاب »،«سبا»،«فاطر» و آنگه «یسن » «صافات » است و دگر«ص » و «زمر»، «مؤمن » دان
وجهت وجهی مسلما لفاطر قد فطرک
وجهت وجهی مسلما لفاطر قد فطرک آمنت بالله الذی بصنعه قدصورک
هیچ اسمی به این صفت نبود «جل شأن الذی هوالفاطر»
فسبحان من ردّد العبد فی هذه الایة بین صحو و محو، کاشفه بنعت الالهیة فاشهده جلاله، ثم کاشفه بنعت الرحمة فاشهده جماله. نام خداوندی مقدّر و مقتدر، فاطر و مدبّر، خالق و مصوّر، اولست و آخر، باطن است و ظاهر، نه باوّل عاجز و نه بآخر، از کیف باطن است و بقدرت ظاهر. خداوندی که دلها بیاسود بسماع نام او، سرها بیفروخت بیافت نشان او، جانها آرام گرفت بشهود جلال او و جمال او. خداوندی که هر که با او پیوست از دیگران ببرید، هر که قرب او طلبید چه گویم که از محنتها و بلیّتها چه دید. شعر: