فاضح

معنی کلمه فاضح در لغت نامه دهخدا

فاضح. [ ض ِ ] ( ع ص ) آشکارکننده. پرده دری کننده :
ناطقه چون فاضح آمد عیب را
می دراند پرده های غیب را.مولوی.اسم فاعل از فضح. رجوع به فضخ شود. || ( اِ ) صبح را نیز گفته اند چون همه چیز را ظاهر میکند و از پرده بدرمی آورد. ( اقرب الموارد ).
فاضح. [ ض ِ ] ( اِخ ) جایی است در نزدیکی مکه پهلوی ابوقبیس که مردم شهرهای دیگر برای رفع احتیاجات خود بدانجا میرفتند. این محل را نظربه اینکه بنی جرهم و بنی قطوراء در آنجا جنگیدند و بنی قطوراء شکست خوردند و رئیس آنها کشته شد، فاضح ( رسواکننده ) خوانده اند. ( از معجم البلدن ) ( منتهی الارب ).
فاضح. [ ض ِ ] ( اِخ ) کوهی است در نزدیک ریم که وادیی در نزدیک مدینه است. ( از معجم البلدان ).

معنی کلمه فاضح در فرهنگ معین

(ض ) [ ع . ] (اِفا. )۱ - آشکارکننده ، پرده - دری کننده . ۲ - روشن ، آشکار.

معنی کلمه فاضح در فرهنگ عمید

۱. رسواکننده.
۲. آشکارکننده.
۳. روشن، آشکار: دلیل فاضح.

معنی کلمه فاضح در فرهنگ فارسی

۱ - آشکار کننده پرده دری ۲ - روشن آشکار : چه اگر او را بی سببی واضح و الزامی فاضح و علتی ظاهر و حجتی باهر از میان بردارند ... ۳ - ( اسم ) صبح بامداد .
کوهی است در نزدیکی ریم که وادیی در نزدیک مدینه است .

جملاتی از کاربرد کلمه فاضح

پس ایشان ترسیدند که اگر آیت از آسمان آید، ایشان را فضیحت رسد تا جبرئیل آمد و آیت آورد و نفاق و کفر ایشان آشکارا کرد و رسوا گشتند، تا قتاده میگوید: کانت هذه السورة تسمّی: فاضحة المنافقین.
چونک عمرت برد دیو فاضحه بی‌نمک باشد اعوذ و فاتحه
ناطقه چون فاضح آمد عیب را می‌دراند پرده‌های غیب را