معنی کلمه فارسی در لغت نامه دهخدا
- تمر فارسی ؛ نوعی از خرمای خوب است.
- خط فارسی ؛ خطی که امروز در نوشتن بوسیله ایرانیان بکار میرود و الفبای آن با الفبای بسیاری از کشورهای اسلامی و بخصوص ممالک عربی تقریباً یکی است. در تداول عام در برابر خط لاتین ( اروپایی )، فارسی گفته میشود.
|| ( اِخ ) یکی از مردم فارس . ( حاشیه برهان ). مقابل ترک و عرب. || زردشتی ، مخصوصاً زردشتی مقیم هند. ( حاشیه برهان ). به دین.
فارسی. ( اِ ) در اصطلاح بنایان ، مقسمی. ( از یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به مُقَسَّمی شود.
- فارسی بریدن ؛ مقابل راسته بریدن. بریدن آهن و تیر است بطوری که مقطع عمود بر طول آن نباشد. مورب بریدن.
فارسی. ( اِخ ) ابراهیم بن علی ، مکنی به ابواسحاق. از اعیان علم لغت و نحو بود. وی به بخارا آمد و مورد احترام واقع شد. فرزندان بزرگان و کاتبان به شاگردی نزد او رفتند و او تا پایان عمر در بخارا بود و در دیوان رسائل نیز سمتی داشت. شعر نیز میگفت. این شخص را ابومنصور ثعالبی در میان شعرای قرن چهارم و پنجم هجری نام برده و از تاریخ زندگانی او دقیقاً سخنی نگفته است. رجوع به یتیمة الدهر چ مصر ج 4 ص 75 شود.