فاخور

معنی کلمه فاخور در لغت نامه دهخدا

فاخور. ( اِ ) نوعی از ریحان که ریحان الشیوخ گویند. ( ناظم الاطباء ). نوعی از گل است. ( آنندراج ). برنجاسف ، بوی مادران و مرزنگوش ، نامهای دیگر آن است. لیث گوید: فاخور نوعی است از ریحان که او را مرو گویند، برگ او پهن باشد و از میانه سرها بیرون آید و سرها به هیأت دنب روباه بود و بر سر او گلهای سرخ باشد. گل او خوشبو بود، و اهل بصره او را گل شیوخ گویند. معتقَد اطباء آن است که موی را سپید کند. ( از ترجمه صیدنة ).
فاخور. [ خوَرْ / خُرْ ] ( نف مرکب ) درخور. مناسب.

معنی کلمه فاخور در فرهنگ معین

(خُ ) (ص مر. ) درخور، سزاوار.

معنی کلمه فاخور در فرهنگ عمید

نوعی گیاه خوش بو، ریحان الشیوخ، برنجاسف، بومادران.

معنی کلمه فاخور در فرهنگ فارسی

( صفت ) درخور لایق متناسب .
نوعی ریحان که ریحان الشیوخ گویند نوعی از گل است .

معنی کلمه فاخور در ویکی واژه

درخور، سزاوار.

جملاتی از کاربرد کلمه فاخور

ازینجا گفت سلطان طریقت بو یزید بسطامی قدس اللَّه روحه مررت الی بابه فلم ار ثمّ زحاما، لان اهل الدنیا حجبوا بالدنیا، و اهل الآخرة حجبوا بالآخرة، و المدعین من الصّوفیة حجبوا بالاکل و الشرب و الکدیة، و من فوقهم منهم حجبوا بالسماع و الشواهد. و ائمة الصّوفیة لا یحجبهم شی‌ء من هذه الاشیاء، فرأیت هؤلاء حیاری سکاری» بر ذوق این کلمات پیر طریقت گفت: مشرب می‌شناسم اما فاخوردن نمی‌یارم، دل تشنه و در آرزوی قطره می‌زارم، سقایه مرا سیری نکند که من در طلب دریابم، بهزار چشمه و جوی گذر کردم تا بو که دریا دریابم، در آتش غریقی دیدی من چنانم، در دریا تشنه دیدی من همانم، راست ماننده متحیری در بیابانم، همی گویم فریاد رس که از دست بیدلی بفغانم!
فتاده از یقه واپس قفاخور همه خلق بزیر جامیها دائما یکی بزبر
من چون شتر بارکش و خار جفاخور در گردن ظالم چه کنم چون جرسم نیست