معنی کلمه غین در لغت نامه دهخدا
ما همه عینیم گر شد نقش عین
بل همه عینیم ما بی میغ و غین.مولوی ( مثنوی ).|| تیرگی. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ). || نام حرفی است از حروف هجای حلقی مجهوره مستعلیه که بجاست در غرغره آن زیاده روی نشود و تحقیق مخرج آن ترک نشود، تا آشکار گردد و به نرمی تلفظ شود تا مشخص باشد و زیادت و ابدال نیز نباشد. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نام حرف نوزدهم از الفبای ابتثی و حرف بیست وهشتم از الفبای ابجدی. ( ناظم الاطباء ). نام حرف بیست ودوم از حروف تهجی ، و آن ( غ ) در حساب جمل نماینده عدد هزار و در حساب ترتیبی نماینده عدد بیست ودو است. رجوع به غ در این لغت نامه و غیاث اللغات شود. || بمعنی بلبل است ، زیرا بلبل را در فارسی بمناسبت هزاردستان بودن آن ، هزار گویند و حرف «غ » به حساب جمل نماینده هزار است ، پس بلبل را به طریق تعمیه غین گفتند. ( از غیاث اللغات ). || ( اِمص ) ( اصطلاح تصوف ) محجوب گردیدن از شهود است با صحت اعتقاد، جرجانی در تعریفات گوید غین دون الرین ، غین همان صَدَاء است ، زیرا صداء پرده نازکی است که با صاف کردن و نور تجلی از میان میرود بسبب آنکه ایمان با اوست ، ولی رَین پرده ستبراست حایل میان دل و ایمان و بدین سبب گفته اند: غین احتجاب از شهود با صحت اعتقاد است - انتهی.