معنی کلمه غیض در لغت نامه دهخدا
غاض الوفاء و فاض الغدر و انفرجت
مساحة الخلف بین القول و العمل.( از منتهی الارب ).|| ( اِ ) غیضی از فیضی ، کمی از بسیاری. قلیلی از کثیری. ( صراح اللغة ). یقال : غَیض ٌ من فَیض ؛ یعنی اندکی از بسیاری. ( مهذب الاسماء ). یقال : اعطاه غیضاً من فیض ؛ یعنی بخشید او را اندکی از بسیار. ( منتهی الارب ) : جریده انصاف به خانه عدل این دولت مزین شده ، و این خود غیضی است از فیضی و جزئی است از کلی. ( سندبادنامه ص 9 ). || مجازاً بمعنی بخشش اندک. ( غیاث اللغات ). رجوع به معنی قبلی شود. || بچه ناتمام افتاده. ( منتهی الارب ). سقطی که ناقص الخلقه باشد. ( از اقرب الموارد ) .
غیض. ( ع اِ ) آنچه از خرمابن برآید، مانند دو نعل برهم نهاده تیزاطراف و میان آن بار آن نهاده. یا شکوفه نخستین خرما، یا عجم که از لیف خرمابن برآید و بخورند آن را. ( منتهی الارب ). طَلع یا عَجم که ازلیف خود بیرون آید و همه آن را بخورند. ( از اقرب الموارد ). ولیع. محتوای طلع. آنچه در درون طلع است.