معنی کلمه غیرت در لغت نامه دهخدا
ایا حسود تو از جاه تو به غیرت و رشک
ز رشک تو سرانگشت خود گزیده بگاز.سوزنی.وز بر آن بارگاه بر نگهی بود خوش
حوروشی اندر آن غیرت حور جنان.خاقانی.تا باد دو زلفین ترا زیر و زبر کرد
از آتش غیرت دل من زیر و زبر شد.خاقانی.آتش غیرت در نهاد او متصاعد شد و عزم انتقال مصمم کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
تو فارغ از دو عالم معشوق خویش دایم
وز غیرت تو هرگز کس در تو نارسیده.عطار.دشمنان او را ز غیرت میدرند
دوستان هم روزگارش میبرند.مولوی.حدیث عشق توبا کس نمیتوانم گفت
که غیرتم نگذارد که بشنود اغیار.سعدی.به یک نفس که برآمیخت یار با اغیار
بسی نماند که غیرت وجود من بکشد.سعدی ( بدایع ).شاهد که با رفیقان آید به جفا کردن آمده است بحکم آنکه ازغیرت و مضادت یاران خالی نباشد. ( گلستان سعدی ).
میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی تو
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت.حافظ. || ( اِ ) بمعنی مایه غیرت ، مثل رشک ، بمعنی مایه رشک ، چنانکه گویند غیرت ماه ، غیرت بهار، غیرت گل و غیره :
طیره جلوه طوبی قد چون سرو تو شد
غیرت خلد برین ساحت بستان تو باد.حافظ.شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی
دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام.حافظ. || ( اِمص ) در تداول فارسی زبانان بمعنی حمیت و محافظت عصمت و آبرو و ناموس و نگاهداری عزت و شرف. ( از ناظم الاطباء ). با لفظ کشیدن و بردن استعمال میشود. ( از آنندراج ). ابا و سرباز زدن از قبول اهانت بر عرض. ناموس پرستی. تعصب و رقابت. رجوع به غَیرَة شود : موسی از غیرت و حمیت لوحها بینداخت وغل در گردن برادر کرد و میکشید. ( قصص الانبیاء چ سنگی 1320 ص 113 ).