معنی کلمه غیث در لغت نامه دهخدا
ایا غیاث ضعیفان و غیث درویشان
به باغ مدح تو بر شاخ معرفت بارم.خاقانی.ورد تو این بس است که ای غیث ، الغیاث
کز فیض او بسنگ فسرده رسد نما.خاقانی.|| ( اِ ) گیاه. ( مهذب الاسماء ). گیاه که از آب باران روید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یقال : رعینا الغیث ؛ یعنی چرانیدیم گیاه را. ( از اقرب الموارد ).
غیث. [ غ َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) فرس ذوغیث ؛ اسب که درافزاید رفتار را سپس رفتار. ( منتهی الارب ). اسبی که بتدریج بر سرعت حرکت خود بیفزاید. فرس ذوغیث ؛ یزداد جریاً بعد جری. ( اقرب الموارد ). || بئر ذات غیث ؛ چاه که پیوسته در افزایش باشد و ماده اش منقطع نگردد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
غیث. [ غ َ ] ( اِخ ) ابن عامربن هجیم بن عمروبن تمیم. از قبیله تمیم بود، و نام وی حبیب است. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185 ) ( تاج العروس ) ( منتهی الارب ).
غیث. [ غ َ ] ( اِخ ) ابن علی بن عبدالسلام بن محمدبن جعفر ارمنازی کاتب. وی خطیب صور بود. به دمشق آمد و به سال 509 هَ. ق. درگذشت. ( از تاج العروس ).
غیث. [ غ َی ْ ی ِ ] ( اِخ ) ابن عمروبن غوث بن طیی ٔ. جدی جاهلی است. ( از منتهی الارب ) ( تاج العروس ).