غژ

معنی کلمه غژ در لغت نامه دهخدا

غژ. [ غ َ ] ( اِمص ) نشسته به راه رفتن را گویند چنانکه اطفال و مردمان زمین گیر و شل به راه روند. ( برهان قاطع ). نشسته رفتن بود چنانکه اطفال و مردم مسن و لنگ روند. ( جهانگیری ). در فرهنگ رشیدی و غیاث اللغات و بعض فرهنگهای دیگر امر بغژیدن ؛ یعنی به زانو و دست و سرین رفتن کودک آمده است. رجوع به غژیدن شود. || ( ص ) کسی که نشسته راه رود، مانند کودک. || مردم شل و زمین گیر. ( ناظم الاطباء ). || ( نف ) نعت فاعلی مرخم از غژیدن. غژنده. رونده.
- راست غژ ؛ راست رو. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ذیل غژیدن ).
- کژغژ ؛ کج رو. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ذیل غژیدن ).
غژ. [ غ ِژژ ] ( اِ صوت ) حکایت صوت گلوله تفنگ و امثال آن ، گاه شکافتن هوا : غژی کردن .

معنی کلمه غژ در فرهنگ معین

(غَ ) ۱ - (اِ. ) نشسته راه رفتن مانند اطفال یا معلولین . ۲ - شل . ۳ - فلج ، کسی که خود را روی زمین می کشد.

معنی کلمه غژ در فرهنگ عمید

= غژیدن

معنی کلمه غژ در فرهنگ فارسی

اسم صوت، صدای گلوله تفنگ ومانند آن هنگام شکافتن هوا
( اسم ) حکایت صوت گلوله تفنگ و مانند آن به هنگام شکافتن هوا .

معنی کلمه غژ در ویکی واژه

نشسته راه رفتن مانند اطفال یا معلولین.
شل.
فلج، کسی که خود را روی زمین می‌کشد.

جملاتی از کاربرد کلمه غژ

نهی منکر کشید تا همه جا شیخ مانند شیر غژمان شد
برو تا به بینی که نر اژدها نیابد از این شیر غژمان رها
نترسم ز شیر و ز پیل و نهنگ برآرم ز سوراخ، غژمان پلنگ
گر تو باشی راست ور باشی تو کژ پیشتر می‌غژ بدو واپس مغژ
بدریا دمان چون دلاور نهنگ به کهسار در همچو غژمان پلنگ
صدای آن غژکم کشت و شکل آن غژکی که شور مجلس عشاق شد ز پر نمکی
بزد برکمر بند داوود جنگ بدانسان که بر گور، غژمان پلنگ
بجز اندر پی دانش غژیدن تکاپوهای چرخ چنبری نیست
انگور لعل بینی از تاک سرنگون وان‌غژم‌هاش یک‌به‌دگر فربی‌ و خوشاب
به ناگاه زیدبن ورقا چو باد بدان شیر غژمان کمین برگشاد