غوی. [ غ َ وَن ْ / غ َ وا ] ( ع مص ) ناگوارد کردن شیر شتربچه را و هلاک شدن از آن. یا سیر نشدن از شیر مادر،یا لاغر گردیدن و قریب به هلاکت رسیدن. ( منتهی الارب ). || ( ص ) منفرد. تنها. یقال : بت غَوی ً و غویّاً و مُغویاً؛ یعنی شب بروز آوردم تنها و دژم. ( ازتاج العروس ) ( المنجد ) ( اقرب الموارد ) ( شرح قاموس فارسی و شرح قاموس ترکی ) . غوی. [ غ َ وی ی ] ( ع ص ) بیراه. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). گمراه. ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ). ضال . پیرو خواهش نفس. ( المنجد ). گمره. ج ، غویّون. ( مهذب الاسماء ) : جز نیکویی پذیره نیاید ترا گذر در رسم و خوی تو سخن دشمن غوی.فرخی.سخاوت تو و رای بلند و طالع و طبع نه منقطع نه مخالف نه منکسف نه غوی.منوچهری.بر موسی پیمبر و بر یوشعبن نون بهتان و زور بندی ای طاغی غوی.سوزنی.شبروان راه حق را غول پندارد غوی.سیف اسفرنگ.گفت با لیلی خلیفه کاین تویی کز تو شد مجنون پریشان و غوی.مولوی ( مثنوی ).تو نیایی در سر و خوش میروی من همی آیم بسر در چون غوی.مولوی ( مثنوی ).|| منفرد و تنها. یقال : بت غویاً؛ ای مخلیاً. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). بت غویاً؛ ای منفرداً. ( المنجد ). رجوع به غَوی ً شود . غوی. [ غ َ وی ی ] ( اِخ ) از اعلام است. ( منتهی الارب ). از نامهاست. ( تاج العروس ).
باش شبها بر من تا به سحر تا که شبی مه برآید برهی از ره و همراه غوی
گفتهاند که ضلال در قرآن بر هشت وجه است: یکی بمعنی غیّ، یعنی بیراهی، چنان که ربّ العزّة گفت حکایت از قول ابلیس: وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ یعنی: و لاغوینّهم عن الهدی فیکفروا، و در سورة یس گفت: وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً یعنی: اغوی ابلیس منکم جبلا کثیرا فکفروا، و در صافات گفت: وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ یعنی: غوی قبلهم. وجه دوم ضلال بمعنی زلیل است، چنان که ربّ العزّة گفت: لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ
ام غویلینه یک منطقهٔ مسکونی در قطر است که در شهرداری الشحانیه واقع شدهاست. ام غویلینه ۴۸ متر بالاتر از سطح دریا واقع شدهاست.
از من نه عجب که گنه کارم وصفی الله عصی فغویٰ
اینچنین کس را اگر تابع شوی ره نیابی عاقبت گردی غوی
امیر محمّد از مهد بزیر آمد و بند داشت، با کفش و کلاه ساده و قبای دیبای لعل پوشیده، و ما وی را بدیدیم و ممکن نشد خدمتی یا اشارتی کردن. گریستن بر ما افتاد، کدام آب دیده که دجله و فرات، چنانکه رود، براندند ناصری و بغوی که با ما بودند و یکی بود از ندیمان این پادشاه و شعر و ترانه خوش گفتی، بگریست و پس بدیهه نیکو گفت، شعر:
نقد را از نقل نشناسد غویست هین ازو بگریز اگر چه معنویست
در سجده چو سهوست لهو و لغوی جز پیش تو بودست سجده سهوی
هوای نفس ترا نیست لهوی و لغوی سخن درین بتو سهویست الحق استغفار
این عبارت معنای لغوی ندارند و تنها برای کاربرد یادشده ساخته شدهاست.
جدول شماره ۱: مقایسه لغوی گویش اردلانی با زبان هخامنشی
دیلمیوار کند هزمان دراج غوی بر سر هر پرش از مشک نگاریده ووی
جدول شماره ۱ مقایسه لغوی اوستا با گویش اردلانی
ارمک، روستایی در دهستان مغویه بخش مرکزی شهرستان بندر لنگه در استان هرمزگان ایران است.
آغویه یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان میشهپاره بخش مرکزی شهرستان کلیبر واقع شدهاست.
کفر هم در کلام مصطفوی شده مُسند، به فاسقان غوی
هدف این هنر آفریدن طرحهای جالب از کاغذ با کمک تاهای هندسی است. معنای لغوی این واژه در زبان
لغت اج در این متن بهمعنای توزیع جغرافیایی لفظی است. رایانش اج یا مرزی، بهجای رایانش ابری که در حدود بیش از ۱۰ مرکز داده انجام میشود، در خود منبع داده انجام میشود. البته چنین امری بهمعنای پایان راه رایانش ابری نیست، بلکه بدین معناست که خود شما بهعنوان کاربر هم بهگونهای نقش ابر را بازی خواهید کرد. اکنون از بحث لغوی اج خارج میشویم و در عمل رایانش اج را بررسی میکنیم.