معنی کلمه غوشت در لغت نامه دهخدا
گفت هنگامی یکی شهزاده بود
گوهری و پرهنر آزاده بود
شد به گرمابه درون استاد غوشت
بود فربی و کلان بسیارگوشت.
رودکی ( از سندبادنامه ) ( فرهنگ اوبهی ) ( فرهنگ اسدی ).
|| چیزی باشد که بر تن او هیچ موی نباشد. ( فرهنگ اسدی ) :
مریدان ز بازوش برکند ( کذا ) گوشت
مر آن کوبه را داد با یک دو غوشت.ابوشکور ( از فرهنگ اسدی ).
غوشت. [ غ َ ] ( اِ ) گیاهی که لایق چرای ستور نباشد. ( ناظم الاطباء ) ( اشتینگاس ).
غوشة. [ غ َ ش َ ] ( ع اِ ) همهمه و هیاهو. قیل و قال. جار و جنجال. ازدحام. بانگ و فریاد. ( دزی ج 2 ص 231 ).