غوشت

معنی کلمه غوشت در لغت نامه دهخدا

غوشت. ( ص ) برهنه مادرزاد. ( فرهنگ اسدی ) ( برهان قاطع ). برهنه بود چون مادرزاد. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( فرهنگ اوبهی ). برهنه ، ابوحفص سغدی به حذف تا آورده است ، واﷲ اعلم بالصواب. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ). لوت. لخت. عور. رجوع به غوش شود :
گفت هنگامی یکی شهزاده بود
گوهری و پرهنر آزاده بود
شد به گرمابه درون استاد غوشت
بود فربی و کلان بسیارگوشت.
رودکی ( از سندبادنامه ) ( فرهنگ اوبهی ) ( فرهنگ اسدی ).
|| چیزی باشد که بر تن او هیچ موی نباشد. ( فرهنگ اسدی ) :
مریدان ز بازوش برکند ( کذا ) گوشت
مر آن کوبه را داد با یک دو غوشت.ابوشکور ( از فرهنگ اسدی ).
غوشت. [ غ َ ] ( اِ ) گیاهی که لایق چرای ستور نباشد. ( ناظم الاطباء ) ( اشتینگاس ).
غوشة. [ غ َ ش َ ] ( ع اِ ) همهمه و هیاهو. قیل و قال. جار و جنجال. ازدحام. بانگ و فریاد. ( دزی ج 2 ص 231 ).

معنی کلمه غوشت در فرهنگ معین

(شْ تْ ) (ص . ) ۱ - برهنة مادرزاد. ۲ - کسی که تنش مو ندارد.

معنی کلمه غوشت در فرهنگ عمید

برهنه، لخت مادرزاد: شد به گرمابه درون یک روز غوشت / بود فربی و کلان و خوب گوشت (رودکی: ۵۳۳ ).

معنی کلمه غوشت در ویکی واژه

برهنة مادرزاد.
کسی که تنش مو ندارد.

جملاتی از کاربرد کلمه غوشت

سفر بدان خوشم آید که باز آیم تو به پرسش آیی و من درکشم به آغوشت
به هر تدبیر کان دانم ز هر جا در آغوشت نشانم حور سیتا
بگذار همسرت بارها در آغوشت لذت ببرد!
در آغوشت به یاد روز تا کردم غمین کردی به دیدارم دو صبح صادق از چاک گریبانت
شوم سر تا به پا در یاد او خمیازهٔ حسرت اگر یکبار مانند کمان گیرم در آغوشت
تا که باشی کشد در آغوشت چون برفتی کند فراموشت
کسی که پای بکویت نمی نهاد از بیم چه شد که دست در آغوشت آورد گستاخ
مرا به کوی تو هر شب رقیب می‌طلبد برای آنکه ببینم به او هم‌آغوشت
می دهد طرز نگاهت یاد می نوشی مرا یاد آغوشت کند گرم همآغوشی مرا
گه از رشک و گه از غیرت همی‌سوزم که چون کاکل هم‌آغوشت نمی‌یابم تن کمتر ز موی خود
در آغوشت کشم چون آب در میغ مرا جانی تو، با جان چون زنم تیغ‌؟