معنی کلمه غوش در لغت نامه دهخدا
اندازد ابروانت همه ساله چوب غوش
وآنگاه گویدم که خروشان مشو خموش.خسروی ( از فرهنگ اسدی ) ( انجمن آرا ).پیری آغوش بازکرده فراخ
تو همی کوش با شکافه غوش.کسایی.خواهی که تا توبه کرده رطل بگیرد
زخمه غوش ترابه فندق بر گیر.عماره مروزی ( از فرهنگ اسدی ).خراط بهر خارش... ورا بسی
نیمورها ز چندن و چیلان و غوش کرد.سوزنی. || اسب جنیبت که به ترکی کوتل نامند. ( از فرهنگ جهانگیری ) ( برهان قاطع ). یَدَک.کُتَل :
به سیم هفته بدانسان شوی از زور و توان
کز تکاور به تکاور جهی از غوش به غوش.سوزنی.شکار افکندن چشمش نه بس بود
که بر دنبال ابرو میکشد غوش.نزاری قهستانی.آسمان را حلقه فرمانبری در گوش کن
عیش را دامن بگیر و دست در آغوش کن
با خرد گو طیلسان برخنب می سرپوش کن
بر کمیت می نشین خنگ طرب را غوش کن.نزاری قهستانی ( از فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ جهانگیری ). || سرگین سایر حیوانات. غوشا. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان قاطع ). سرگین حیوانات. ( فرهنگ رشیدی ) :
آن روی او بسان یک آغوش غوش خشک
وآن موی او بسان یک آغوش غوشنه.
یوسف عروضی ( از فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( جهانگیری ).
|| گوش. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان قاطع ). در ترکیب پیلغوش = پیلگوش نیز بجای گاف ، غین آمده است. رجوع به گوش شود. || بمعنی نگاه. ( فرهنگ جهانگیری ). نگاه و تفرج و دیدن. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). || غوش یا گوش ، آنجای از ذوات الاوتار که روده یا سیم بدان بندند. || ( ص ) برهنه مادرزاد. ( برهان قاطع ). عور مادرزاد. عور. ( ناظم الاطباء ). رشیدی ذیل «غوشت » گوید: ابوالحفص سغدی غوشت را به حذف تاء نیز آورده است. ( از فرهنگ رشیدی ). رجوع به غوشت شود.