معنی کلمه غور در لغت نامه دهخدا
غور. ( ص ، اِ ) حیز و مخنث. ( از برهان قاطع ). || ( اِ ) فتق. ( ناظم الاطباء ). || مخفف غوره بمعنی مطلق میوه نرسیده و خام. در ترکیب غوربا نیز هاء غوره به تخفیف افتاده است. رجوع به غوره و غوربا شود :
بار درخت دهر تویی جهد کن مگر
بی مغز نوفتی ز درختت چو گوز غور.ناصرخسرو.- غور شدن ؛ مبتلا شدن به فتق. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به غُر بمعنی دبه خایه شود.
غور. [ غ َ /غ َ وَ ] ( اِ ) رنج و آزار سخت. غفر. ( ناظم الاطباء )
غور. [ غ َ ] ( ع مص ) سخت گرم شدن روز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خفتن در غائرة. ( منتهی الارب ). خفتن هنگام میان روز. ( از اقرب الموارد ) || فروشدن چشم به مغاکی. ( منتهی الارب ). فرورفتن چشم در روی. غارت عینه غوراً و غؤوراً؛ دخلت فی الرأس و انخسفت. ( اقرب الموارد ). چشم به گَو فروشدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). || دقت کردن در کار.( از اقرب الموارد ). تفکر و تأمل و تدبیر و دقت و ملاحظه. ( ناظم الاطباء ). تدقیق : از عذوبت الفاظ و حسن سیاقت سخن او بر بعد غور و غزارت بحر... او استدلال گرفتم. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 54 ).
طول و عرض وجود بسیار است
وآنچه در غور ماست این غار است.نظامی.- بعیدالغور ؛ آنکه در کار بادقت بنگرد. ( از اقرب الموارد ) دوراندیش. مآل اندیش. عاقبت بین. ناظم الاطباء آرد: فلان بعیدالغور؛ یعنی فلان کینه ور است و یا فلان تیزفهم و حیله باز است. و «دزی » بمعنی شخصی غیرقابل نفوذ و اسرارآمیز آورده است.
- غَورِ کُلّی ؛ تفتیش بادقت. تفحص باتأمل. ( از ناظم الاطباء ).
|| جستن چیزی را. طلب چیزی کردن. ( از اقرب الموارد ). || سود رسانیدن. ( منتهی الارب ). منفعت رسانیدن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). فایده رسانیدن. ( برهان قاطع ). || دیت دادن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). رجوع به غِوَر شود. || خواربار آوردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || به غور رسیدن و بازآمدن آن را. ( منتهی الارب ). آمدن به زمین پست. ( از اقرب الموارد ). بسوی زمینی که به گو فروشده باشد رفتن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ).به گَو فرورفتن. بر زمین گو فروشدن. || درآمدن در چیزی. ( منتهی الارب ). داخل شدن در چیزی. ( ازاقرب الموارد ). || جریان آب در زمین و فرورفتن در آن. ( از اقرب الموارد ). فرورفتن آب در زمین. ( منتهی الارب ) ( از برهان قاطع ). فروشدن آب. آب بر زمین فروخوردن. ( المصادر زوزنی ). || آب به زمین فروبردن. ( تاج المصادر بیهقی ). غؤور. ( تاج المصادر بیهقی ). فروبردن آبها در زمین : خرّب بلاده بقطع شجرأها و بغور میاهها. ( دزی ج 2 ص 230 ). || ( اِ ) نشیب. ( نصاب الصبیان ). زمین پست. ( منتهی الارب )( از اقرب الموارد ) مقابل نجد. ( اقرب الموارد ) : از مشرق ممالک اقطار غور و نجد طرق و مسالک بدان محیط گشته. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 96 ).