معنی کلمه غنی در لغت نامه دهخدا
غنی. [ غ ِ نا / غ ِ نَن ْ ] ( ع مص ) زن گرفتن مرد. تزوج. ( از اقرب الموارد ). در منتهی الارب آمده : غنی ، مرد را زن دادن و زن را شوی. || غانیه شدن زن ، و زن غانیه آنکه او را بزنی بخواهند و او امتناع کند، و بقولی آنکه بزیبایی خود از آرایش بی نیاز باشد، یا زنی که شوهر کند و با وی بی نیاز باشد. ( از اقرب الموارد ). || مقیم شدن. ( ترجمان علامه جرجانی تهذیب عادل ) ( المصادر زوزنی ). اقامت کردن ، چنانکه گویند: «غنوا بدیارهم ثم فنوا». مَغنی ̍. ( اقرب الموارد ). || زیستن. ( المصادرزوزنی ). زندگانی کردن. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) : کاءَن لم یغنوا فیها. ( قرآن 92/7 ). || توانگری. ( مهذب الاسماء ) ( صراح ). توانگر شدن. ( المصادر زوزنی ). بسیاری و فراوانی مال. ( از اقرب الموارد ). دستگاه. ( صراح ). مقابل فقر. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). طَول. || بی نیاز گردیدن. بی نیازی. || بسنده کردن از چیزی. اکتفاء. || ماندن در دوستی ، چنانکه گویند: «غنیت لک منی بالمودة». ( از اقرب الموارد ). || غَنِیَت دارنا تهامة؛ یعنی بود در تهامه ( منتهی الارب )؛ یعنی خانه ما تهامه بود. || ( اِ ) چاره. گویند: ما له عنه غنی ؛ یعنی او را از وی چاره نیست. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) ( اصطلاح تصوف ) آرامش دل به وعده گاه الهی است. اهل اﷲ گویند: غنی ، خشنودی به موجود و شکیبایی بر مفقود باشد. و بعضی گویند: الغنی قوت القلوب مع القلة، و سرالحال ، و قطعالاَّمال ، و ترک القیل و القال. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
غنی. [ غ َ ] ( ع ص ) توانگر. ج ، اَغْنیاء. ( مهذب الاسماء ). توانگر و مالدار. ( منتهی الارب ). خلاف فقیر. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). دارا. دارنده : واﷲ غنی حلیم. ( قرآن 263/2 ).
از فلک نحسها بسی بیند
آنکه باشد غنی ، شود مفلاک.ابوشکور بلخی ( از فرهنگ اسدی ).به پیش ینال و تکین چون رهی
دوانند یکسر غنی و فقیر.ناصرخسرو.گر غنی زر به دامن افشاند
تا نظر در ثواب او نکنی
کز بزرگان شنیده ام بسیار
صبر درویش به که بذل غنی.سعدی ( گلستان ).درویش و غنی بنده این خاک درند