معنی کلمه غنوده در لغت نامه دهخدا
همانا که برگشت پیکار ما
غنوده شد آن بخت بیدار ما.فردوسی.جهان گشت ویران ز کردار اوی
غنوده شد آن بخت بیدار اوی.فردوسی.خروس غنوده فروکوفت بال
دهل زن بزد بر تبیره دوال.نظامی.|| بعضی بمعنی نیم خواب گفته اند. ( برهان قاطع ). چرت زننده. به خواب سبک رفته : وَسنان ؛ غنوده و خوابناک. ( منتهی الارب ). || آرمیده. ( برهان قاطع ). آسوده. آرامش یافته. رجوع به غنودن شود.