معنی کلمه غنم در لغت نامه دهخدا
کجا نبرد بود درفتد میان سپاه
چو گرگ گرسنه کاندرفتد میان غنم.فرخی.ملک خراسان تراست در کف اغیار غصب
موسی ملکت توئی گرگ شبان غنم.خاقانی.از خلال ملکان فرق بکن
تاعصاکان ز شبان غنم است.خاقانی.دگر خلاف نباشد میان آتش و آب
دگر نزاع نباشد میان گرگ و غنم.سعدی.شعله را ز انبوهی هیزم چه غم
کی رمد قصاب ز انبوهی غنم.مولوی.|| مقلد چون گوسفند. آنکه تقلید دیگران را درآورد. ( دزی ج 2 ص 229 ).
غنم. [ غ َ ] ( ع مص ) غنیمت گرفتن و بغنیمت رسیدن. غُنم. غَنَم. غُنمان. غَنیمَة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). رجوع به غُنم شود.
غنم. [ غ ُ] ( ع مص ) غنیمت یافتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان علامه جرجانی تهذیب عادل ). غنیمت ، و پیروزی به چیزی بی دسترنج ، یا غُنم در حصول چیزی بی دسترنج آید و بس ،و در غنیمت غیر آن. ( منتهی الارب ). ج ، غُنوم. ( لسان العرب ). غنیمت و توانگری. توانگری. ( مهذب الاسماء ). غنیم. غنیمت گرفتن. غنیمت یافتن. رسیدن به غنیمت و فَی ٔ. رسیدن به چیزی بی رنج و مشقت و بلاعوض. || ( اِ ) زیادت. نَماء. فاضل قیمت. سود. بهره. ( از لسان العرب ). || الغُنم بالغرم ؛ یعنی غنیمت در مقابل غرامت است ، و همچنین گویند: الغرم مجبور بالغنم. ( از اقرب الموارد ). صاحب تاج العروس آرد: در حدیث است : الرهن لمن رهنه له غنمه و علیه غرمه ، و غنم در اینجا بمعنی زیادت و نماء و افزایش قیمت است.