غنجی

معنی کلمه غنجی در لغت نامه دهخدا

غنجی. [ غ َ ] ( اِ ) مغاکی در دامن کوه. ( آنندراج ). بمعنی غفچی که مغاک در دامن کوه است. ( فرهنگ شعوری ج 2 ورق 186 ب ). ظاهراً مصحف غفچی است.

جملاتی از کاربرد کلمه غنجی

در هر شکن زلف تو بندی و فریبی در هر نظر از چشم تو غنجی و دلالی
همچون کدوئی سوی نبیدو، سوی مزگت آگنده به گاورس دو خرواری غنجی
دانم که فرستی‌شان فردا به‌ بر ‌من گر خادم نفروشند غنجی و دلالی
گهی پشتی به‌روی یار می‌کرد گهی غنجی به‌رُخ بر کار می‌کرد
نه رفتاری که زان رنجی بکاهد نه گفتاری که زان غنجی فزاید
همه عشقی همه عاشق همه معشوق و ناز همگی عشوه و جلوه همه غنجی و دلال
به هر بوسه کزو خواهم نازی و عتابی به هر باده کزو خواهم غنجی و دلالی
مرا بود به دیدار تو زین پیش وصالی تو را بود به جای من غنجی و دلالی