غموم

معنی کلمه غموم در لغت نامه دهخدا

غموم. [ غ ُ ] ( ع اِ ) ج ِ غَم . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به همین کلمه شود : و چون ساقی قضا کاسات صبر طعم مر المذاق غموم بر عموم مالامال متواتر و متوالی گردانیده بود... ( جهانگشای جوینی ). || ستارگان خرد پوشیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). النجوم الصغار الخفیة. ( اقرب الموارد ).

معنی کلمه غموم در فرهنگ معین

(غُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ غم .

معنی کلمه غموم در فرهنگ عمید

= غم

معنی کلمه غموم در فرهنگ فارسی

جمع غم
( اسم ) جمع غم اندوه ها غمها .

معنی کلمه غموم در ویکی واژه

جِ غم.

جملاتی از کاربرد کلمه غموم

تویی که فاتح مغموم این سپهر بوی تویی که کاشف مکروه این زمانه شوی
از قرب جوارت شاد بنما دل این مغموم
موسم نوروز تو یافت به آثار سور خاصیت پرغموم نزد خواص و عوام
نه گنج جستم و، نه صنعتی است در دستم؛ که مزد گیرم و آسایم از غموم و هموم
من از همه عشاق تو مغموم‌ترم وز جمله شهیدان تو مظلوم‌ترم
باد تا جاودانه میمون بخت ناصحت شاد و حاسدت مغموم
تا چند من و رقیب باشیم بی تو مغموم و با تو مسرور
اما معالجه محبت مدح و ثنا آن است که ابتدا ملاحظه کنی که سببی که نشاط و لذت تو از آن حاصل است کدام یک از اسباب مذکوره است اما اگر به سبب اول باشد که موجب التفات تو به کمالی از خود شود، پس اگر آن کمال، حقیقی نباشد، چون مال و جاه و شهرت و منصب و امثال اینها، مهموم و مغموم و محزون می گردد و اگر کمال حقیقی باشد، چون علم و ورع و تقوی، پس اگر فی الحقیقه آن شخص به آن صفتی که او را به آن مدح می کنند متصف نیست چه جای شادی و نشاط، بلکه محل غم و اندوه است و اگر به آن صفت، متصف باشد مادامی که خاتمه او به خیر نباشد فایده بر این کمالات مترتب نمی گردد.
بقای عمر تو بادا بکام دل جاوید دل ولی تو شاد و دل عدو مغموم
حکیمی گفت: دو کس در عذاب همسان اند: توانگری که دنیا را بدست آورده و به آن مشغول و به سبب آن پریشان خاطر و مغموم است.