معنی کلمه غمز در لغت نامه دهخدا
خطا کرد پرگار غمزش همانا
که رسم جفا بر من آن تنگخو زد.خاقانی.سلطان انکار امیر اسماعیل در آن حالت بر نوشتگین دریافت و معاینه رمز و غمز چشم او بدید. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 174 ). || به بدی کس شتافتن و نمامی و سخن چینی وی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).وشایت. ( مقدمة الادب زمخشری ). تهمت کردن و سخن چینی. ( غیاث اللغات ). غمازی. سعایت. تضریب. چغلی کردن :
غمز است هر آنچه آز میگوید
مشنو به گزاف از آز غمازی.ناصرخسرو.و نیز بدین قاعده هیچکس غمز و دروغ بر وزیر نتواند کردن. ( فارسنامه ابن البلخی ص 92 ).
خازن کوهند مگو رازشان
غمز نخواهی مده آوازشان.نظامی.|| آشکار گردیدن درد و عیب کسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || آشکار کردن راز کسی. افشای سر: غمزت علیک نائب دمشق. ( دزی ج 2 ص 227 ). || خمیدن و کژ گردیدن دابه از پای و لنگ کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خمیدن و کج شدن و لنگ شدن ستور. ( از اقرب الموارد ). || دست بر دنب و پهلوی تکه نهادن تا فربهی و لاغری وی معلوم نماید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || نشاندن به زمین. ( منتهی الارب ).
غمز. [ غ َ م َ ] ( ع ص ) مرد سست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد ضعیف. ( اقرب الموارد ). || مال هیچکاره و زبون و ستوران لاغر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شتران و گوسفندان پست و هیچکاره. ( از اقرب الموارد ).