غمری

معنی کلمه غمری در لغت نامه دهخدا

غمری. [ غ ُ] ( حامص ) ( از: غمر + یاء مصدری ) ناآزموده کاری. ناآزمودگی. ناشیگری. || غافل و نادان بودن. گول و احمق بودن. گولی. رجوع به غُمر شود :
هر آن کس که دارد روانش خرد
جهان را به غمری همی نسپرد.فردوسی.فرستاده شهریاران کشی
بغمری کشد این و بیدانشی.فردوسی.
غمری. [ غ َ ] ( ص نسبی ) منسوب است به غَمر که بطنی است از غافق. و بعضی به ضم غین گفته اند. ( از انساب سمعانی ) ( اللباب فی تهذیب الانساب ).
غمری. [ غ َ / غ ُ ] ( اِخ ) ولیدبن بکربن مخلدبن ابی زیاد غمری اندلسی ، مکنی به ابوالعباس. حاکم ابوعبداﷲ و دیگران از وی روایت کنند. به عراق و خراسان سفر کرد و در دینور392 هَ. ق. درگذشت. او ادیب و شاعر بود. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 178 ).

معنی کلمه غمری در فرهنگ معین

(غَ مْ ) [ ع - فا. ] (حامص . ) ۱ - ناشی گری . ۲ - غافلی ، نادانی .

معنی کلمه غمری در فرهنگ عمید

۱. ناآزموده کاری .
۲. نادانی ، بی خردی: هر آن کس که دارد روانش خرد / جهان را به غمری همی نسپرد (فردوسی: ۶/۸۵ ).

معنی کلمه غمری در فرهنگ فارسی

۱ - نا آزموده کاری نا آزمودگی ناشیگری ۲ - غافلی گولی احمقی .

معنی کلمه غمری در ویکی واژه

ناشی گ
غافلی، نادانی.

جملاتی از کاربرد کلمه غمری

در ره غمری به یک مراغه چه جوئی ای خر دیوانه، در شتاب و دوانه؟
منم بلبل باغ معنی و لیکن شدم آرزومند قمری ز غمری
سپاه بی‌کران داری ولیکن بی وفا جمله همه در عشوه مغرورند از غمری و نادانی
اینهمه صنعت و دستان و حیل می دانی با همه غمری و دیوانگی و خیره سری
نه از کفایت و غمریست خطّ و محرومی مقدّرست همه محنت و تن آسانی
چه گمان برد که محمود مگر دیگر گشت اینت غمری و گمانی بد: سبحان الله
به غمری همی قصد جیحون کنی! به پیری مرا سرزنش چون کنی؟
چنان کن که دشمن شود بر تو چیر قراطوس گردد ز غمری دلیر
سپهدار گفت اینت غمری دلیر کز اینسان شدست از سر خویش سیر
چو نادان ز غمری، و دانا ز بیم بپذرفت گفتار دیو رجیم