معنی کلمه غمری در لغت نامه دهخدا
هر آن کس که دارد روانش خرد
جهان را به غمری همی نسپرد.فردوسی.فرستاده شهریاران کشی
بغمری کشد این و بیدانشی.فردوسی.
غمری. [ غ َ ] ( ص نسبی ) منسوب است به غَمر که بطنی است از غافق. و بعضی به ضم غین گفته اند. ( از انساب سمعانی ) ( اللباب فی تهذیب الانساب ).
غمری. [ غ َ / غ ُ ] ( اِخ ) ولیدبن بکربن مخلدبن ابی زیاد غمری اندلسی ، مکنی به ابوالعباس. حاکم ابوعبداﷲ و دیگران از وی روایت کنند. به عراق و خراسان سفر کرد و در دینور392 هَ. ق. درگذشت. او ادیب و شاعر بود. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 178 ).