غمازه

معنی کلمه غمازه در لغت نامه دهخدا

( غمازة ) غمازة. [ غ َم ْ ما زَ ] ( ع ص ) تأنیث غَمّاز. رجوع به غَمّاز شود. || دختر نیکوپیکر نیکواعضا در هنگام غمز و اشاره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دختری نیکوغمزه. الجاریة الحسنة الغمز للاعضاء و هو عصرها بالید. ( منتهی الارب ) :
کز کرشمه غمزه ٔغمازه ای
بر دلم بنهاد داغ تازه ای.مولوی ( مثنوی ).
غمازة. [ غ ُ زَ ] ( اِخ ) چشمه ای است مر بنی تمیم را یا چاهی است میان بصره و بحرین. ( منتهی الارب ).
- عین غمازة ؛ چشمه معروفی است در سودة از تهامه ، و بقولی چاه معروفی است بین بصره و بحرین. ( از معجم البلدان ). رجوع به عین غمازة شود.

معنی کلمه غمازه در فرهنگ معین

(غَ مّ زِ یا زَ ) [ ع . غمازة ] (ص . ) ۱ - مؤنث غماز.۲ - دختر نیکو پیکر در هنگام غمزه و اشاره .

معنی کلمه غمازه در فرهنگ عمید

= غماز

معنی کلمه غمازه در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - مونث غماز ۲ - دختر نیکو پیکر نیکو اعضا در هنگام غمزو اشاره .

معنی کلمه غمازه در ویکی واژه

غمازة
مؤنث غ
دختر نیکو پیکر در هنگام غمزه و اشاره.

جملاتی از کاربرد کلمه غمازه

او زعفرانی کرده رو‌، زخمی نه بر اندام او جز غمزه غمازه‌ای شکرلبی شیرین‌لقا
آب چه دانست که او گوهر گوینده شود خاک چه دانست که او غمزه غمازه شود
مخمورم پرخواره اندازه نمی‌دانم جز شیوه آن غمزه غمازه نمی‌دانم
منگر آن سوی بدین سو گشا غمزه غمازه خون خواره را
همی‌کوشم به خاموشی ولیکن از شکرنوشی شدم همخوی آن غمزه که آن غمزه‌ست غمازه
کز کرشم غمزه‌ای غمازه‌ای بر دلم بنهاد داغی تازه‌ای