معنی کلمه غمکده در لغت نامه دهخدا
ناف تو بر غم زدند غم خور خاقانیا
کآنکه جهان را شناخت غمکده شد جان او.خاقانی.خاکش به آب سیل سرشت از پی شگون
روزی که دهر غمکده ام را بنا گذاشت.ابوطالب کلیم ( از آنندراج ). || کنایه از دنیا :
شاد از چه ام از آنکه درین غمکده یکیست
درمان و درد و نیک و بد و سور وشیونم.سیدحسن غزنوی.خاقانی ازین کوچه بیداد برو
تسلیم کن این غمکده را شاد برو
جایی ز فلک یافته ای بند تو اوست
جا را به فلک بازده آزاد برو.خاقانی.|| ( اصطلاح تصوف )مقام مستوری را گویند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ص 1558 ).