غلتیده
معنی کلمه غلتیده در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه غلتیده
ای شکار افکن به خون غلتیده بسمل صد هزار ناتوان و نیمه جان از دست بازوی تو چند
این چمن یارب به خون غلتیدهٔ بیدادکیست کرد حیرانی چوشبنم چشم قربانی مرا
نمی داند به غیر از فتنه زادن شب گیسو به خون غلتیده ی من
به راه انتظارش تا به کی از اشک نومیدی به خون غلتیده بینم دیدهٔ شبزندهدار خود
چون تواند دید خالی جای او دیده در خون خود غلتیده ام
از چشم ساقی هر طرف مستان به خون غلتیدهاند این فتنهها خود میکند بر چرخ تاوان مینهد
عجب در خاک و خون غلتیدهام ظالم تماشایی تو گل میچینی و نخل شهادت باز میگیرد!
درین راه دغل، فرسنگ فرسنگ چو مینا عالمی غلتیده بر سنگ
مگر بر سبزهاش غلتیده کشمیر؟ که باشد حسن سبزانش جهانگیر
بویگل ادب ز دماغم نمیرود غلتیدهام دو روز به دامان بوریا