غلتانی
جملاتی از کاربرد کلمه غلتانی
کمینگاه شکست شیشهٔ یکدیگر است اینجا مبادا از سر این کوه سنگی را بغلتانی
علایق، از ره دین، پای بند سالک نیست نه رشته مانع در ثمین ز غلتانی است
بود بمدح تو غلتانی در سخنم مرا شگون بخاک در تو غلتیدن
غلتانی اشکم بود از حسرت دیدار آبی ست نگاهم که بپیچد به گهر بر
شکست نفس از فیض کمال نفس میباشد ز غلتانی در یکدانهٔ ما آسیا دارد
هیچ کس یارب گرفتار کمال خود مباد چون گهر بر سر فتاد از شش جهت غلتانیام
در هفت صدف گوهر غلتانی اگر هست اشکی ست که از دامن مژگان تر افتاد
به هر جامی که گردانید ساقی حریفی را بغلتانید ساقی
چشم تو خون می نغلتد از درون گوهری از دیده غلتانیده گیر
به که غلتانی نخواند برگهر افسون ناز موجها بیتاب بودند این دم آرامیدهاند