غضوب

معنی کلمه غضوب در لغت نامه دهخدا

غضوب. [ غ َ ] ( ع ص ) خشمگین. ( دهار ). خشمناک. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. ( منتهی الارب ). بسیار غضبناک و خشمگین. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). پرخشم : رکن الدوله را چنان غضوب و حقود بگذاشتند تا... ( ترجمه محاسن اصفهان ص 90 ). || ترشروی از ناقه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). العبوس من النوق. ( اقرب الموارد ). شتر ماده عبوس. || ترشروی از زن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). العبوس من جماعة النساء. زن عبوس. || مار خبیث. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الحیةالخبیثة. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اسد. ( اقرب الموارد ).
غضوب. [ غ َ ] ( اِخ ) نام زنی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اسم امراءة. ( اقرب الموارد ).

معنی کلمه غضوب در فرهنگ معین

(غَ ) [ ع . ] (ص . ) خشمگین .

معنی کلمه غضوب در فرهنگ عمید

خشمناک، خشمگین.

معنی کلمه غضوب در فرهنگ فارسی

( صفت ) خشمگین خشمناک .
نام زنی

معنی کلمه غضوب در ویکی واژه

خشمگین.

جملاتی از کاربرد کلمه غضوب

این شکر که تو افشاندی و این قطعه که تو برخواندی بس غث ورث و معیوب و مغضوب بود و هم درین مسمی بر وجه معمی گفته اند.
خائنی چون ترا غضب شاید من چرا بی گناه مغضوبم؟
چشمی و سرینی اینچنین خوب بر هر دو نبشته غیر مغضوب
نزد دولت اگرچه مغضوبم بر ملت عزیز و محبوبم
قضا را گشت اندر درگه شاه همان ظالم ز مغضوبان درگاه
از چشم تو دل که باز گیرد ترکست و گرفته خانه مغضوب
بزن به سعی خرد گردن جهان سفیه بکن بعون خدا بیخ روزگار غضوب
بر من نیست مثل تو مغضوب هم ندیدم چو تو خروس کذوب
گفتی که نشد خوب که گشتی مغضوب بد شد که به شاه از تو شمردند عیوب
غیر مغضوبان که مغضوب علیهم را شدند در خور از بغض وی آن حق ناشناسان لعین