جملاتی از کاربرد کلمه غضوب
این شکر که تو افشاندی و این قطعه که تو برخواندی بس غث ورث و معیوب و مغضوب بود و هم درین مسمی بر وجه معمی گفته اند.
خائنی چون ترا غضب شاید من چرا بی گناه مغضوبم؟
چشمی و سرینی اینچنین خوب بر هر دو نبشته غیر مغضوب
نزد دولت اگرچه مغضوبم بر ملت عزیز و محبوبم
قضا را گشت اندر درگه شاه همان ظالم ز مغضوبان درگاه
از چشم تو دل که باز گیرد ترکست و گرفته خانه مغضوب
بزن به سعی خرد گردن جهان سفیه بکن بعون خدا بیخ روزگار غضوب
بر من نیست مثل تو مغضوب هم ندیدم چو تو خروس کذوب
گفتی که نشد خوب که گشتی مغضوب بد شد که به شاه از تو شمردند عیوب
غیر مغضوبان که مغضوب علیهم را شدند در خور از بغض وی آن حق ناشناسان لعین