معنی کلمه غضاره در لغت نامه دهخدا
و آن بادریسه هفته دیگر غضاره شد
و اکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت.لبیبی ( از فرهنگ اسدی ).و این کوفته [ از داروها ] را در آب کنند و بشورانند و به آهستگی اندر غضاره پاکیزه... و به آهستگی اندر غضاره دوم میگردانند تا هرچه لطیف تر و نرم تر و سوده تر است با آب برود. ( ذخیره خوارزمشاهی ص 272 ). پاره ای در غضاره ای کرد و پیش کودک نهاد. ( سندبادنامه ص 290 ). || مرغ سنگ خوار. || ( اِمص ) نعمت و فراخی و ارزانی. گشادگی. ( منتهی الارب ). توانایی. سعت. || فراوانی. || خوشی زندگانی. طیب عیش. ( اقرب الموارد ). || تازگی. ( مهذب الاسماء ). بهجت. نضارت : آب غضارت و نضارت با روی بوستان آمد. ( جهانگشای جوینی ). || ( مص ) فراخ حال گردیدن سپس تنگی. ( منتهی الارب ). به فراخی رسیدن و بسیارمال شدن و زندگی خوش داشتن. ( المنجد ).