معنی کلمه غسک در لغت نامه دهخدا
دوشم همه شب غسک چو شمشیر بخست
اندام مرا چو ناخن شیر بخست.مسعودسعد.مدتی شد که چنین شیر خود از بیم غسک
اندرین سمج ز خواب و خور و آرام جداست.مسعودسعد.
غسک. [ غ َ س َ ] ( ع اِ ) تاریکی اول شب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مبدل غسق است. ( از اقرب الموارد ).