معنی کلمه غساله در لغت نامه دهخدا
غسالة. [ ] ( ع اِ ) چوبک. اشنان. ( دزی ج 1 ص 6 ).
غسالة. [ غ َس ْ سا ل َ ] ( ع ص ) صیغه مبالغه از غَسل.مؤنث غسال. زن شوینده. || زن مرده شوی.
- ثلاثه غساله ؛ سه جام می که پس از خواب شب بامدادان نوشند. رجوع به ثلاثه غسالة شود :
ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود
وین بحث با ثلاثه غساله میرود.حافظ.