غری

معنی کلمه غری در لغت نامه دهخدا

غری. [ غ َ را ] ( ع مص ) آزمند گردیدن. ( منتهی الارب ). در تاج العروس و اقرب الموارد غرا ( به الف ) آمده و ظاهراً صاحب منتهی الارب به اشتباه رفته است. حریص شدن. مولع شدن. ( مصادر زوزنی ). حریص شدن به چیزی بی آنکه وادارکننده ای باشد.( اقرب الموارد ). غِراء. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ).غَراء. ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ). || سرد شدن آب چشمه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). در تاج العروس و اقرب الموارد «غرا» به الف آمده است.
غری. [ غ َ ] ( حامص ) قحبگی. غر بودن. رجوع به غر شود :
از غری ریش ار کنون دزدیده ای
پیش ازین بر ریش خود خندیده ای.مولوی ( مثنوی چ کلاله خاور ص 409 ). || ( اِ ) گریه با آواز و فریاد :
این دل محزون نگیرد از غم فرقت قرار
می کند شام و سحر با حسرتش غری و زار.؟ ( از فرهنگ شعوری ).در مآخذ دیگر بدین معنی یافته نشد.
غری. [ غ َ ] ( ع اِ ) سریشم و به ترکی یاپوشقان. ( تحفه حکیم ). صاحب «الابنیة» در بیان معنی سریش ، غری به کار برده است. در ترجمه صیدنه نیزآمده : سریشم را به لغت عرب غری گویند. ولی صحیح آن غرا ( به الف ) و غراء است. رجوع به همین کلمات شود.
غری. [ غ َ ] ( اِخ ) صاحب قاموس الاعلام محمد مؤمن عزتی را غری آورده. ولی در آتشکده آذر به صورت عزتی آمده است. و ظاهراً قول قاموس الاعلام اشتباه است. رجوع به عزتی شود.
غری. [ غ ُ ] ( حامص ) فتق. فتاق. دبه خایگی. بادخایگی.بادگُندی. قیلة. ادرة. غر بودن. رجوع به غُر شود.
غری. [ غ ِ ] ( ص نسبی ) شخص باغر. آنکه غر میدهد. رجوع به غر و قر شود.
غری. [ غ ُرْ را ] ( ع اِ ) زن مهتر قوم. ( منتهی الارب ). السیدة فی قبیلتها. ( اقرب الموارد ).
غری. [ غ َ ری ی ] ( ع ص ، اِ ) نیکو و خوب صورت از مردم و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازقطر المحیط ). || بنای نیکو. از آن است غَریّان دو بنا در کوفه یا دو صخره یا دو خرپشته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || الغری الذی یطلی به ؛ غری آن است که بدان بیالایند. ( از معجم البلدان ذیل غریّان ). || رنگ سرخ. صبغ احمر کانه یغری. قال الشاعر: کانما جبینه غری. ( از تاج العروس ).
غری. [ غ َ ] ( اِخ ) نام موضعی به کوفه که تن امیرالمؤمنین علی ( ع ) را در آنجابه خاک سپردند. || یکی از نامهای شهر نجف. ( ماضی النجف و حاضرها ج 1 ص 8 ). رجوع به دوره کتاب مذکور و رجوع به نجف شود. || یکی از غریان را گویند. ( از معجم البلدان ). رجوع به غریان شود.

معنی کلمه غری در فرهنگ معین

(غُ ) (حامص . ) قری ، دبه خایگی ، فتق .
(غَ ) (حامص . ) غر بودن ، قحبگی .

معنی کلمه غری در فرهنگ فارسی

محلی است در کوفه ( نجف حالیه ) که جنازه علی ۴ بن ابی طالب را در آنجا بخاک سپردند . منسوب بدان غروی است .
( اسم ) سریشم .
آبی است نزدیک اجا آبی است نزدیک اجا که یکی از دو کوه طئ میباشد

معنی کلمه غری در فرهنگستان زبان و ادب

{droop} [علوم و فنّاوری غذا] برآمدگی غیرتیز درز مضاعف در پایین محل درز

معنی کلمه غری در ویکی واژه

قری ؛ دبه خایگی، فت
غر بودن، قحبگی.

جملاتی از کاربرد کلمه غری

که غریبی و نمی‌دانی ز حال کاندرین جا هر که خفت آمد زوال
هرکه در بحر ذات فانی شد او غریق فناء فی الله است
پیکی ار سوی غریبی گذرد تیر بلاست خون هدر مال هباست
آنچه با ما رقیب کرد ز جور غیر سگ با غریب کس نکند
کوی نو خواهد این دل آواره نی بهشت مرغ غریب را ز گلستان وطن به است
عاشقم بی دلم غریب و اسیر کارم از دست رفت دستم گیر
ز احسان روزگار غریقم ولیک نیست بر من جوی ز منت احسان روزگار
به هر طرف که روی گل نظربه روی تو دارد مرو ز باغ که گل در چمن غریب نگردد
اگر چه در غریبی جای لاف است ولی اینجا مقام اعتراف است
وسیله‌ای است که معمولاً برای کوبیدن پود و منظم کردن چله‌ها به کار می‌رود. این وسیله اغلب در کردستان و لرستان و مناطق غری کشور استفاده می‌شده‌است. در برخی از مناطق کشور ابزاری شبیه به این وسیله وجود دارد که از آن هم برای کوبیدن پود و هم برای عبور پود از میان چله‌ها استفاده می‌کنند.
در دیده کسی که سیه روزگار شد صبح وطن به شام غریبان برابرست
ام‌الغریب بزرگ، روستایی از توابع بخش باوی شهرستان اهواز در استان خوزستان ایران است.