معنی کلمه غرغره در لغت نامه دهخدا
بنگر به خویشتن وگرت تیره گشت مغز
بزدا ازو بخار، به پرهیزو غرغره.ناصرخسرو.|| شکستن استخوان بینی. ( منتهی الارب ). کسر قصبه بینی. ( از اقرب الموارد ). || شکستن سر شیشه. ( از منتهی الارب ). || درآوردن سربند شیشه. ( از اقرب الموارد ). || گردانیدن صدا در حلق. یقال : یغرغر الراعی بصوته ؛ ای یردّده فی حلقه. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . || آمد و شد کردن آواز در گلو. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آواز برآوردن با گرفتگی صدا. ( از اقرب الموارد ). || به مرگ نزدیک شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). آمد و شد کردن جان در حلق. ( از منتهی الارب ) ( تاج العروس ). رسیدن جان در گلو به وقت نزع. ( برهان قاطع ). گردانیدن جان در گلو. ( دهار ). گردیدن آب دهن باشد در گلو به هنگام نزع. ( جهانگیری ). || گلو بریدن. ( منتهی الارب ). ذبح. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) آواز با گرفتگی گلو. || آواز جوش دیگ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). بانگ دیگ. ( مهذب الاسماء ). || چینه دان مرغ. ( منتهی الارب ). حوصلة. ( اقرب الموارد ). رجوع به غُرغُرَة شود. || حکایت آواز شبان. ( از اقرب الموارد ).
غرغرة. [ غ ُ غ ُ رَ ] ( ع اِ ) چینه دان مرغ. ( منتهی الارب ). حوصلة. غَرغَرة. ( اقرب الموارد ). || سپیدی پیشانی اسب. غرة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سپیدیی است در پیشانی. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). || ( ص ) مرد بزرگ قدر شریف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).